روایتی از پیشزمینههای تاسیس حزبالله / حزبالله خط قرمز ماست/ حمایت حافظ اسد از محور مقاومت
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مرحوم حسین شیخالاسلام را میتوان از جمله چهرههای شاخص در سیاست خارجه ایران در منطقه دانست. این دیپلمات فقید که مدتی به عنوان سفیر ایران در سوریه فعالیت میکرد، در تاسیس و نمو حزبالله نقش داشت و شاهد احیای مقاومت بود.
خاطرات او درباره حزبالله لبنان و محور مقاومت خواندنی است.
آنچه در ادامه میخوانید بخشی از گفتوگوی حسین شیخالاسلام است که در کتاب «تاریخ شفاهی سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده، درج شده است.
تأسیس
حزبالله لبنان
حسین شیخالاسلام درباره پیش زمینههای تاسیس حزبالله لبنان میگوید: اسرائيل جنوب لبنان را كه يك كمربند امنيتي بود، در سال 1978 براساس شرايط زمين اشغال كرد كه بعداً ارتش لبنان جنوبي و سعد حداد و آنتوان لحد را در آنجا ساخت تا موشكهاي كاتيوشاي فلسطينيها و جنبش امل، به داخل فلسطين اشغالي نرسد. كمربند امنيتي با اين روش يك سال قبل از انقلاب اسلامي تشكيل شد.
اسرائيل در آن زمان در قالب پروسه توسعهي مدنظرش يعني از نيل تا فرات در سال 1982 تا بيروت پيش آمد. در سهراهي خلده كه ورودي بيروت محسوب ميشود آقاي سيدعباس موسوي به عنوان رهبر حزبالله به همراه تعدادي از جوانان حزبالله در مخالفت با اشغالگري اسرائيل با سلاحهاي سبك شروع به مقابله با متجاوزان كردند. اين مبارزات نطفههاي اوليه تشكيل حزبالله بود.
بعدها نيروهاي حزبالله روش خاص خود، يعني انجام عمليات شهادتطلبانه به داخل پايگاه امريكاييها را آغاز كردند و 212 امريكايي را به هلاكت رساندند. وقتي جنازههاي سربازان امريكايي به امريكا منتقل شد، جنجال زيادي به راه افتاد. امريكا، انگليس، فرانسه و ايتاليا به شهر بيروت نيرو وارد كرده بودند و اين اقدام به معناي اين بود كه ما نه تنها بيروت را اشغال و از نظر سياسي پشتيباني ميكنيم، بلكه از نظر نظامي هم پاي آن ايستادهايم. اما بعد از آنكه جنازههاي 212 امريكايي به امريكا منتقل شد، جنجال بسيار بزرگي در بین مردم امريكا به راه افتاد مبني بر اينكه لبنان به شما چه ارتباطي دارد كه در آنجا نيرو بردهايد. اين عمليات واقعاً شكست مفتضحانهاي براي امريكا محسوب ميشد. نهايتاً كاخ سفيد مجبور شد همهي نيروهاي خود را از بيروت خارج كند.
... حزبالله از ما جدا نيست، ما هم از حزبالله جدا نيستيم. ما يک خط، يک فکر و يک جبهه هستيم. به عبارت ديگر خط قرمز ما حزبالله است. مثل خودمان است، من حزبالله را هموطن خودم تعريف ميکنم. حزباللهي هم مرا هموطن خودش تعريف ميکند. تجاوز به او، تجاوز به ماست و بالعکس. اين مسئلهي بسيار مهمي است که ما چنين دست بلندي را در کنار گوش اسرائيل داريم. اعتقاد بچههاي حزبالله به ولايت فقيه بسيار از ما محکمتر است. آن حركت سيدحسن نصرالله كه دست آقا را در کنفرانس فلسطين بوسيد، جنجال عجيبي به پا كرد.
خاطرهای از سید عباس موسوی
مرحوم شیخالاسلام خاطرات شنیدنی زیادی درباره سیدعباس موسوی (از موسسان حزبالله لبنان) دارد. او میگوید: سيدعباس آدم عجيبي بود، اگر عشق و عرفان و دلدادگي و توان روحي او نبود، حزبالله پا نميگرفت. او شجاع و اهل خطر بود. يك روز به همراه سيدعباس به روستاي ميدو رفتم. حزبالله از آنجا در مقابل ارتش رژيم صهيونيستي دفاع ميكرد. وقتي وارد اين روستا شديم، من به خودم لرزيدم. اسرائيل تك تك خانهها را با توپخانه زده بود. آن وقت 20 جوان 12 تا 20 ساله از اين روستا دفاع ميكردند.
سيدعباس براي آنها نان، غذا و كنسرو آورده بود و همزمان تيربار اسرائيل بالاي سرِ ما بود. شب كه برگشتيم، مقر حزبالله را در مسير بيروت ـ دمشق زدند و كل ساختمان ويران شد. اسرائيل فكر ميكرد سيدعباس موسوي به مقر آمده است. وقتي با سيدعباس به شهر صور و خانهي او ميرفتيم، آنجا هم احتمال خطر بود.
آقاي مروي كاردار سفارت ما در دمشق بود و همسر سيدعباس موسوي دختر عمويش ميشد. در مسير كه با سيدعباس موسوي ميرفتم، از همسر سيدعباس پرسيدم نميترسيد به جبهه رويد و شهيد شويد؟ خانم گفت: من از خدا خواستهام كه اگر قرار باشد سيدعباس شهيد شود، با هم شهيد شويم و همين طور هم شد. در روزي كه ماشين سيدعباس مورد اصابت موشك قرار گرفت، جالب اينجاست که هم راننده و هم محافظ توانستند خودشان را نجات بدهند، ولي سيدعباس و زنش و پسرشان که معلول بود و اگر ميماند براي بازماندهها دردسر ميشد، شهيد شدند...
درباره شهید عماد مغنیه
شیخالاسلام درباره شهید عماد مغنیه میگوید: عماد هم جزو تشكيلات حزبالله لبنان بود. البته در ابتدا من نميدانستم كه ايشان چه كسي است. حزبالله شايد بعد از آقاي سيدحسن هيچ كسي را به اندازهي عماد پرتوان نداشت. او آدم خيلي عجيبي بود و در تمام مدت هيچ وقت ادعاي اين را نداشت كه عضو شوراي حزبالله باشد. حتي آخر خود سيدحسن و ديگران اصرار كردند كه او بايد عضو شوراي حزبالله شود. دليلش هم اين بود كه به فكر، كمك و درك عماد نياز داشتند، چرا كه او انسان فوقالعاده با استعدادي بود و كاملاً به زبان فارسي مسلط بود. وقتي عماد به ايران ميآمد، هيچ كس متوجه نميشد كه ايشان ايراني نيست و خودش به همه نقاط تهران رفتوآمد ميكرد. در ايران مثل ماهي توي آب بود. او حتي سراغ تمام مراجع و عرفاي ايران هم ميرفت.
میانجیگری بین جنش امل و حزبالله
شیخالاسلام میگوید: در آن مدت جنگهایی بین فلسطیان صورت گرفته بود و بعد از آن بین بچه های امل و فلسطیان که نهایتا با همکاری حزب الهیها منجر به پیروزی املیها شد رفع درگيري فلسطينيها و امل، سه ماه بيروت و دمشق بودم. پس از آن املیها اقتدار حزب الله برایشان قابل هضم نبود و تصمیم گرفتند تا حزبالله را خلع سلاح نمایند و بر آنها مسلط شوند. اين بلاشک تلخترين حادثه عمر من است، چون من آنجا بودم. در جنگهاي فلسطينيـ فلسطيني و جنگهاي املـ فلسطيني و جنگهاي امل و حزبالله ميانجيگري ميکردم. اين کار تخصص من شده بود و به منطقه ميرفتم و تلخترين کاري بود که من در آن شرکت داشتم؛ چون شيعه، شيعه را شهيد ميکرد و کاري هم از دست من برنميآمد.
در درگيريهاي امل ـ حزبالله، آقاي سيد حسين فضلالله هميشه با حزبالله بود. آقاي شيخ شمسالدين که خدا رحمتش کند، بيشتر طرف امل بود، به خاطر اينکه او رئيس مجلس شيعي بود. مجلس شيعي را هم آقاموسي صدر تشکيل داده بود که آن موقع امل بود. البته هيچکدام از اينها حق و ناحق نميکردند و هر کدام از طرفين که اشتباه ميکردند، تذکر ميدادند، ولي اينجوري شايع شده بود. خوشبختانه روحانيت شيعه در لبنان نشان داد که روحانيت رشيد و فهيمي است و توانستند مسائل داخلي شيعي را بعد از اينکه حاد شد، جمع و جور کنند.
جنگ خليج فارس
شیخالاسلام در بخش دیگری از خاطراتش با اشاره به جنگ خلیج فارس میگوید: وقتي صدام جنگ خليجفارس را شروع كرد، زلزلهاي سياسي در جهان رخ داد. اخوانالمسلمين در كشورهاي مختلف عربي از ما خواستند تا به نفع صدام عليه امريكا وارد عمل شويم. آن موقع رهبران جنبشهاي اسلامي در چهار كشور اسلامي به تهران آمدند و خواستار ديدار با رهبري شدند كه حضرت آقا فقط عباس مدني مسئول جبهه نجات الجزاير را پذيرفتند و سه نفر ديگر را به آقاي هاشمي رفسنجاني ارجاع دادند.
عباس مدني در ديدار با مقام معظم رهبري خواستار كمك به صدام جهت پيروزي اسلام شد. حضرت آقا پس از شنيدن سخنان او گفتند كه تو بايد در كشور خود فعال شوي و كاري به صدام نداشته باش! او هم به كشورش بازگشت و همان سال در انتخابات پيروز شد كه كودتاي نظاميان رخ داد.
اشخاص ديگر با آقاي هاشمي ديدار كردند. همان شب همه ميهمانان در ضيافت شام وزارت خارجه شركت كردند و تنها كسي كه موضعش عوض شد، همان عباس مدني بود. اگر حضرت آقا نبودند چپها كشور را به يك اشتباه بزرگ وادار ميكردند.
ماجرای دبیرکلی سید حسن نصرالله
شیخالاسلام ماجرای دبیرکلی سید حسن نصرالله را اینگونه روایت میکند: موقعي که سيد عباس موسوي شهيد شد و خبر شهادتش به ايران رسيد، از طرف آقا دستور آمد که هيئتي برود تا ببينند چه کار ميشود کرد. اين هيئت به سرپرستي حضرت آقاي جنتي رفت و من هم در خدمتشان بودم. همه داشتيم فکر ميکرديم که بعد از سيدعباس چه بايد کرد؟ در پرواز به اين نتيجه رسيديم که بهترين جايگزين براي ايشان آقاسيدحسن هستند. تقريباً براي هر موضوعي در لبنان، اکثراً آقاي جنتي نماينده رهبري ميشدند: هم به خاطر اينکه ماها بهتر با همديگر کار ميکرديم، هم با کار آشنا شده بود و هم روحيهاش، روحيهي انقلابي و سختي است؛ بهويژه درگيريهاي امل و حزبالله بسيار موضع سختي بود و ما نياز داشتيم که يک فقيه ما را هدايت کند، چون خون شيعه بود که ريخته ميشد.
در اين سفر هم حضرت آقا ايشان را نماينده کردند. خلاصه به فرودگاه دمشق رسيديم، ماشينها هم آماده بودند که ما مستقيم برويم و به تشييع جنازه برسيم. در آنجا خدا رحمت کند، آقاي شيخ شمسالدين در تشييع جنازه يکطرف بود، آقاي سيد فضلالله يک طرف بودند. با آنها در همانجا مشورت کرديم. جنازه اول در بيروت تشييع شد و بعد در جبشيد يا بعلبک تشييع کرديم. در منزل شيخ صبحي جلسهي شورا تشکيل شد.
سنّ شيخ صبحي از همه بيشتر بود و از طرفي ممکن بود خود ايشان مشکل بيافريند که مشکل هم آفريد که انشاء الله خدا هدايتش کند و عاقبت بهخير شود. جلسه تشکيل شد و شورا به اتفاق آقاي سيد حسن نصرالله را انتخاب کرد. فردا قبل از اينکه سيدعباس را به خاک بسپاريم، در مراسم آقاي سيدحسن نصرالله به عنوان دبيرکل حزبالله سخنراني کرد و بسيار هم قوي سخنراني کرد. مراسم بسيار خاصي بود و همه ما هم حالت ديگري داشتيم و خدا لطف کرد که اين وقفه نيفتاد.
اين را هم من از حضرت امام درس گرفته بودم که وقتي مسئولي شهيد ميشد، قبل از اينکه او را به خاک بسپارند، جانشين او را تعيين کرده بود.
دفاع حافظ اسد از مقاومت
شیخالاسلام درباره دفاع و حمایت حافظ اسد از مقاومت میگوید: آقاي اسد در كنار انقلاب ايران ايستاد و وقتي امريكاييها جنگ را به ايران تحميل كردند و همهي اعراب با صدام و امريكاييها اين طرح را پيش بردند و تصميم داشتند جنگ را تبديل به جنگ كل اعراب با كل فارس كنند، آقاي اسد نگذاشت اين كار صورت بگيرد و گفت اين جنگ، جنگ من نيست، جنگ من با اسرائيل است. و وقتي ما ميخواستيم از حزبالله پشتيباني كنيم، به ما راه داد و خودش عامل پشتيباني ما و بعد پايگاه مقاومت شد.
وقتي اسرائيليها به بيروت حمله كردند، مقاومت ناچار شد بيروت را ترك كند و خشونت شديدي به كار بردند. شارون توسط قواةاللبنانيه، حزب كتائب و فالانژها تمام صبرا و شتيلا را قتلعام كرد و شارون شخصاً تير خلاص را به سر آنها زد و همهي فلسطينيهاي مقاومت را هم شرط كردند كه بروند و سوريه به آنها جا داد و اينها آمدند و در سوريه مستقر شدند. حافظ اسد يك سياست خارجي شرافتمندانهاي را عرضه كرد كه به «مدرسهي اسد» معروف شد كه حتي حزب بعث سوريه نتوانست پاي كار بيايد.
مقاومت حافظ اسد در برابر زیادهخواهیهای آمریکا
...من آن موقع در آنجا سفير بودم و يكدفعه نگاه كردم و ديدم آقاي فاروق الشرع، آقاي كلينتون، خانم آلبرايت و باراك در واشينگتن دور يك ميز گرد نشستهاند. اهميت جولان در درياچهاي به اسم طبريون است و گفته ميشود كه 50 درصد آب شرب فلسطين اشغالي را هم ميدهد و اين براي اسرائيل خيلي حياتي است. من رفتم پهلوي آقاي فاروق الشرع و گفتم: «شما به درياچه ميرسيد؟» گفت: «هم ميرسيم هم نميرسيم!» گفتم: «اين يعني چه؟» گفت: «يعني تا 9 متري آن ميرويم، ميتوانيم در آن شنا و قايقسواري كنيم و ماهي بگيريم». گفتم: «در تعيين سرنوشت حقوقي آب شريك هستيد يا نه؟» گفت: «نه، شريك نيستيم». اهميت جولان در درياچهي طبريون است.
آقاي كلينتون ميخواست كار را تمام كند و ميديد كه اسد دارد مقاومت ميكند و توانسته همه اينها را قانع كند و آمدهاند و مذاكره كردهاند، خواست با اسد ملاقات كند. اسد تا آن موقع، سه بار با رئيسجمهورهاي امريكا ملاقات كرده بود: دو بار در دمشق و يك بار در ژنو. هيچوقت به امريكا نرفته بود. باز هم قبول نميكند به امريكا برود و كلينتون هم چون يك بار آمده بود دمشق، ميگويد بايد بيايي ژنو.
كلينتون ميگويد: «صلح خيلي مهم است و تو از اين آب بگذر». اسد ميگويد: «چرا بايد از اين آب بگذريم؟ ما كنار درياچه بودهايم. من خودم در سال 1967 در جولان افسر بودم، شنا كردم، قايقسواري كردم، ماهي آن را گرفتم خوردم، ما كنار درياچه بوديم». كلينتون ميگويد: «ميدانم كه شما كنار درياچه بوديد، ولي اين آب حياتِ اسرائيل است و نميتواند سرنوشت اين آب را به دست كس ديگري بدهد. تو از اين آب بگذر، من آبي را كه تو در كل سوريه بتواني استفاده كني به تو ميدهم». منظورش اين بود كه به تركيه كه آن موقع دست نظاميها بود، دستور بدهد كه آب مصرفي كل سوريه را در اختيارش بگذارد. اسد ميگويد: «قبول ندارم» و محكم ميايستد و ميگويد: «ما كنار درياچه بوديم». او ميگويد: «ميدانم، ولي ما ميخواهيم صلح بشود و اقتصاد سوريه هم ضعيف است و ما ميآييم و اقتصاد سوريه را ميسازيم». آقاي اسد پاسخ ميدهد: «خاك يك كشور قابل خريد و فروش نيست». كلينتون بيشتر اصرار ميكند و حافظ اسد ميگويد: «من پير و خرفت هستم و از الان كر هم شدهام» و جلسه را با اين جمله تمام ميكند. اين ميگذرد و اسد به رحمت خدا ميرود.
اولین نطق بشار اسد
...در نطق قسم بشار كه براي ما مهم بود و ما هم دعوت شده بوديم كه رئيسجمهور ميخواهد در پارلمان قسم بخورد، اين قسمت كه ميگويم در نطق او نبود و از خودش اضافه كرد و همينجا بود كه فهميديم ميشود به او تكيه كرد. گفت: «ميگويند صلح مهم است، من هم ميگويم مهم است. اگر صلح مهم است چرا 9 متر از اين طرف درياچه را بدهيم، خب آنها 9 متر از آن طرف درياچه را بدهند». اين را كه گفت و از خودش هم گفت، همه اعضاي پارلمان بلند شدند و برايش كف زدند. ما فهميديم كه طرف سفت ايستاده است. با او كار كرديم، عليالخصوص در تواناييهاي دفاعي و موارد ديگر و شد اينكه شد.