حزب زحمتکشان؛ از پیشنهاد تشکیل تا بروز اولین اختلاف
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ مرتضی کاشانی در ایام فعالیت «سازمان نگهبانان آزادی» و حزب زحمتکشان ملت ایران در کنار مظفر بقایی بود و ماموریتهای زیادی را به دستور وی اجرا کرد. وی از برخی مسائل پشت پرده حزب زحمتکشان و شخص بقایی مطلع بود که در خاطرات خود بازگو کرده است.
در ادامه با برشی از خاطرات مرتضی کاشانی که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ و منتشر شده است به چگونگی تشکیل حزب زحمتکشان و پارهای از مسائل آن پرداختهایم.
پیشنهاد تشكیل حزب
در زمان نخستوزیری دكتر مصدق با دكتر بقایی به خاطر نشان دادن اسنادی كه از خانه سدان در مورد متیندفتری پیدا کردیم به خانه مصدق رفتیم. در مسیر خانه دکتر مصدق و در داخل ماشین به دكتر گفتم: «آقای دكتر! این سازمان نگهبانان آزادی را به حزب تغییر بدهیم. ما كه برای راستی و آزادی قیام كردیم و حالا كه روزنامهی ما و بهخصوص مقالات خلیل ملكی در دانشگاه اثر كرده، فعالیتهایمان را در قالب حزب دربیاوریم». پس از ارائه پیشنهادم دكتر گفت: «شما با آقای دكتر ملكی [در این مورد] صحبت كنید».
به میرمحمدصادقی كه رابط بین ما با دكتر ملكی بود، موضوع تشکیل حزب را گفتیم و من توانستم با ملكی صحبت كنم. به ایشان گفتم: «من با آقای دكتر بقایی در این مورد صحبت كردهام، یك چنین فكری هست». ملكی گفت: «تو جایی نفوذ داری». گفتم: «در راهآهن؛ من در آنجا هفتهای یكبار ماشینافزار میدهم. آنها خیلی به من لطف دارند. خودم هم شاگرد آنجا بودهام». بعد از آن به راه آهن رفتیم و آنهایی كه راننده لكوموتیو، تعمیركار و تكنسین بودند را به حزب دعوت كردیم و گفتیم ما میخواهیم چنین کاری انجام دهیم و اهدافمان را برایشان تشریح کردیم. آنها هم گفتند که ما هم با شما هستیم.
این پیشنهاد ملكی ریشه در اختلافاتی داشت كه با حزب توده پیدا كرده بود. وی گفت: «ما با توده كار داریم و باید حزب توده را شكست بدهیم. ما باید نیروی آن را بگیریم». وی كتاب «برخورد عقاید و آراء» را كه مجموعه مقالات بود، تألیف كرد. عقاید ملکی در دانشگاه نفوذ كرد و اثر گذاشت و حزب توده از حزب زحمتكشان تقریباً شكست خورد. ما بعداً توانستیم سیصد و چند نفر از دانشجویان را جذب كنیم. در دانشگاه طرفدار زیاد نداشتیم و بیشترِ اعضا از دانشگاه پلیتكنیك بودند. از این نیروی دانشگاه همیشه عصرها بین 100 تا 150 نفر از دانشجویان و مهندسان در حزب فعالیت میکردند.
پس از دو روز بالاخره بقایی كوتاه آمد و اسم حزب، «زحمتكشان ملت ایران» تعیین شد. در مورد مرام حزب هم كلمه سوسیالیسم را ما مطرح نكردیم بلكه ملكی و طرفدارانش مطرح كردند. ملكی جزء انشعابیون حزب توده بود. آنها معتقد به سوسیالیسم علمی منهای سوسیالیسم غربی بودند. مرام حزب، سوسیالیست ولی عملش سرمایهداری و عملاً مكتبی میانه بود. آقای ملكی اعتقاد داشت كه «ما باید سوسیالیست خداپرست باشیم. اگر كارل ماركس و انگلس هم زنده بودند در افكارشان تجدیدنظر میكردند». این اعتقاد ملكی بود اگرچه از دل نبود ولی اینكه ما باید یك راه واسطه پیدا كنیم به دل من نشست و میشود قبول كرد كه عقیده انسان تغییر میكند.
برای خلیل ملكی هم دو نفر رابط گذاشتیم: جلال آلاحمد و مهندس قندهاریان، ولی جلال آلاحمد از حزب انصراف داد و بهجای ایشان ناصر وثوقی انتخاب شد.
در آخر هم من و آقای میرمحمدصادقی، یوسفیزاده و زندی كه دانشجوی دانشكده فنی بود، با هم بودیم. به این ترتیب سه نفر بقایی، سه نفر ملكی و چهار نفر ما، در مجموع ده نفر شدیم. نام این اعضا را «هیئت اجرائیه زحمتكشان ملت ایران» گذاشتیم.
در مورد چگونگی تعیین رهبر حزب هم، آقای ملكی به دکتر بقایی گفتند كه فعلاً شما رهبر باشید، حزب بهنام شماست و تا پنج ماه این سمت در اختیار شما باشد، بعد از آن برای تعیین رهبری حزب تصمیم میگیریم. آقای بقایی هم قبول كردند و مرامنامه و اساسنامه را نوشتیم و فعالیت خود را در قالب حزب رسماً از اردیبهشت 1330 آغاز کردیم.
آقای بقایی قصد داشت خودسرانه یكی از اعضای حزب بهنام آقای صفا كه دبیر بود و بعد هم مدتی با جبهه ملی همکاری کرد و البته مدتی هم زندانی کشید، اخراج كند. میرمحمدصادقی گفت: «من بهعنوان عضو هیئت اجرائیه سؤال میكنم چرا میخواهید آقای صفا را اخراج كنید؟ و بفرمایید جرمش چیست؟» بقایی گفت: «من بهعنوان رهبر حزب میخواهم این فرد را اخراج كنم». ملكی نگاهی به من انداخت، سپس به بقایی گفت: «اگر مطرح نمیكنید و رهبر میخواهد اخراج كند، فردا ممكن است بنده را هم بیدلیل اخراج كنید و من هم میروم». بقایی گفت: «شما هم بروید». من گفتم: «آقای دكتر شما دلیل بیاورید». گفت: «من بعداً با شما صحبت میكنم». میرمحمدصادقی گفت: «مگر هیئت اجرایی نداریم. شما بگویید جرمش چیست، اگر هم [در هیئت اجرائیه] رأی نیاوردید ما قبول میكنیم». بقایی جواب داد: «من علتی نمیگویم و میخواهم این فرد را اخراج كنم». میرمحمدصادقی گفت: «اگر اینطور است من هم میروم». بقایی گفت: «شما هم بروید». وی هم به همراه آقای صفا كه بقایی میخواست اخراجش كند، از حزب رفتند و از طرفداران پروپاقرص مصدق شدند. بقایی حاضر نشد كه جواب بدهد و پایه اختلاف از همینجا گذاشته شد و اعضای حزب فهمیدند كه دكتر بقایی هر كاری که دلش بخواهد خودسرانه و بدون مشورت انجام میدهد. با وجود این، حزب كار خودش را ادامه داد و به عضوگیری و جمعكردن نیرو پرداخت.
این عمل بقایی مرا نسبت به او بدبین کرد، زیرا زمانی که به این عمل دكتر اعتراض كردم، با حالت تندی به من گفت: «بعداً در این مورد با شما صحبت میكنم»؛ و بعداً هم به من گفت: «شما انحراف اخلاقی دارید!» گفتم: «ابداً! اگر بعضی از دانشآموزان از من سؤال یا انتقادی میكنند چون دبیر هستم، هیچ مسئلهای مطرح نیست و پاسخ میگویم. به این عمل شما که به من و بقیه اعضای حزب توضیح شفاف ندادید اعتراض داشتیم. بقایی گفت: «این شخص كه خواستار اخراجش بودم فساد اخلاقی دارد». من پس از تحقیق درباره آن فرد به بقایی گفتم كه اینطور نیست. ولی او زیر بار نرفت و كار خودش را كرد. ما هم به ناچار ادامه دادیم. بعد از این، تا مدتی اختلاف دیگری دیده نشد.