دلایلی در رد ادعای ساواک مبنی بر خودکشی آیت‌الله سعیدی

شهادت رازآلود آیت‌الله سعیدی در 20 خرداد 1349 و ادعای ساواک مبنی بر خودکشی او، ابهامی است که طی سال‌ها، دستاویزی برای تخریب شخصیت این مبارز انقلابی از سوی ضدانقلاب و مغرضین گردیده است. با استناد به اسناد و روایت‌ها و بر مبنای «عقل تاریخی» می‌توان این ادعای ساواک را را زیر سؤال برد. بنابر دلایلی دیگر از جمله آن‌كه آیت‌الله سعیدی یک مجتهد است و از حرمتِ خودكشی و میزان قبح آن در شرع اسلام به خوبی اطلاع دارد دوم آن‌كه آیت‌الله سعیدی، بار اول نبوده كه به زندان آمده و شكنجه شده است. می‌توان ادعای خودکشی آیت‌الله سعیدی را باطل دانست.
سه‌شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۴
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی - سیدمحمدجواد قربی؛ آيت‌الله‌ سعيدی در شامگاه 20 خرداد 1349 در بازداشتگاه قزل‌قلعه بر اثر شكنجه‌ مأمورين ساواک به شهادت رسيد. در اولين اقدام رژيم يكی از بازجويان به اسم بازجو ناصری در گزارشی اعلام كرد كه آيت‌الله‌ سعيدی در ساعت 21 روز20 خرداد در بازداشتگاه قزل‌قلعه فوت كرده كه پس از تحويل جسد آيت‌الله‌ سعيدی به پزشكی قانوني و كالبدشكافی، مرگ او بر اثر خونريزی لوزالمعده تشخيص داده شد.
در همان روز ساواک در گزارشی متفاوت به شهربانی كل كشور، علت فوت آيت‌الله‌ سعيدی را سكته‌ قلبی  اعلام كرد و اتخاذ پيش‌بيني‌های لازم جهت جلوگيری از تحريكات افراد مذهبي در تهران، قم و شهرستان‌ها را خواستار شد. فرضیه خودکشی آیت‌الله سعیدی از دیگر مواردی بود که ساواک به آن دامن می‌زد.
 
فرضیه خودکشی شهید سعیدی، اولین بار در صورت جلسه 21 /3/ 1349 توسط ساواک مطرح شد. در این صورت جلسه ادعا شده است؛ «مشارالیه در ساعت 21 روز 20/ 3/ 1349 در بازداشتگاه قزل قلعه با فرو نمودن دستمالی به حلق خود خودكشی نمود و از وی وصیت‌نامه‌ای به جا مانده...» ساواک در اسناد بعدی نیز با تاكید بر این ادعا، آن را به زمانی نسبت می‌دهد كه خاموشی برق در بازداشتگاه حکمفرما بوده است. 
اما به استناد اسناد دستگاه‌های رسمی رژیم، این گزارش مخدوش است و حتی سرهنگ قضایی نیز حاضر به تایید آن نمی‌شود و درباره آن گزارش می‌نویسد «جنازه را در اطاق بهداری زندان قزل قلعه مشاهده نمودم، ولیكن در وضع و چگونگی فوت، صورت جلسه را تایید نمی‌كنم!» 
در كنار اسناد، توجه به بعضی استدلال‌ها نیز می‌تواند روشنگر بطلان ادعای ساواک باشد: 

اول آن‌كه آیت‌الله سعیدی یك مجتهد و شاگرد فاضل امام است و از حرمتِ خودكشی و میزان قبح آن در شرع اسلام به خوبی اطلاع دارد. 

دوم آن‌كه آیت‌الله سعیدی، بار اول نبوده كه به زندان آمده و شكنجه شده است. او پیش‌تر نیز تجربه زندان داشته و حتی یک‌بار روی منبر اعلام کرده كه از زندان رفتن بیمی در دل ندارد.

با بررسی ابعاد این شایعه كه حتی در اسناد ساواک نیز گاه نقض گردیده و علت مرگ، سكته اعلام شده است، به نظر می‌رسد این شایعه، تنها برای آراستن ظاهر بوده تا جنایت ساواك پوشیده بماند، به خصوص كه با تشدید اعتراضات مردمی، ساواك به صورت بخش‌نامه‌ای به آن دامن زده است. گفتنی است تنها مستند ساواك به جز صورت‌جلسه مخدوشی كه ذكر آن رفت، استناد به این امر است كه آیت‌الله سعیدی چون تصمیم به خودكشی داشته، لذا وصیت‌نامه‌اش را نوشته است.

وصیت‌نامه شهید سعیدی در تاریخ اول ربیع الثانی 1390، برابر با 16 خرداد ماه 1349 تنظیم شده بود. اما آیا می‌شود تنظیم وصیت‌نامه را پیش‌زمینه‌ای بر خودکشی قلمداد کرد؟ مشخص کردنِ وصیت مسئله‌ای است که در اسلام بر مومنان گوشزد شده است. از آنجاکه انسان هرگز از زمان مرگش مطلع نیست لذا توصیه شده وصیت خود را آماده داشته باشد. به ویژه هنگامی‌که بیم مرگ در شخص قوت می‌گیرد، طبیعی است که به فکر تنظیم وصیت بیفتد. با توجه به این‌که ساواک هر روز فشار و شکنجه‌ی فزون‌تری بر آیت‌الله سعیدی تحمیل می‌کرد طبیعی بود که او به نگارش وصیت‌نامه خود مبادرت ورزد. 

به اعتقاد حجت‌الاسلام حمید روحانی «شهید [سعیدی] از شیوه برخورد آنان [ساواک] دریافته بود كه قصد از بین بردن او را دارند و از این رو شخصا به نوشتن وصیتنامه مبادرت كرد... نیز ممکن است او را برای بازجویی برده‌اند، دادگاه نمایشی و فرمایشی تشكیل داده،‌ او را رسماً‌ به اعدام محكوم كرده باشند، از این رو آن شهید اقدام به نوشتن این وصیتنامه كرده باشد.»[1]

در ضمن، شهید سعیدی در وصیت خود تاكید كرده است: «از آیه 152 تا 157 سوره دوم غفلت نكنید...» در آیه 154 از سوره بقره می‌خوانیم: «وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ یقْتَلُ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَلَكِنْ لَا تَشْعُرُونَ» یعنی: «و به آنان که در راه خدا کشته می شوند مرده نگویید، بلکه [در عالم برزخ] دارای حیات اند، ولی شما [کیفیت آن حیات را] درک نمی کنید.» و این بیان صریح، خود محكم‌ترین سند بر بطلان ادعای ساواك است.[2]
علاوه بر این، در روایت‌ها و خاطرات افراد و شخصیت‌های مختلف نیز دلایلی مبنی بر نقش ساواک در شهادت آیت‌الله سعیدی وجود دارد. شهید محلاتی به یاد می‌آورد: «در جریان شهادت مرحوم سعیدی كه ما مراسم برای ایشان گرفته بودیم و نسبت به آن سروصدا كردیم مرا دستگیر كردند و به زندان بردند... وقتی ما در زندان بودیم، زندانی‌ها برای ما جریان شهادت ایشان را نقل كردند. داریوش فروهر و چند نفر دیگر كه من حالا اسامی‌شان یادم نیست ـ از زندانی‌هایی كه نزدیك سلول ایشان بودند ـ گفتند آن روز محیط زندان را خلوت می‌كنند؛ ‌مثلاً فروهر را به حمام می‌فرستند و بعضی را به بندهای دیگر می‌فرستند. می‌خواستند كه اصلاً دور و بر سلول ایشان هیچكس نباشد. بعد آمده بودند و با دستمال ایشان ـ‌مرحوم سعیدی ‌ـ‌را خفه كرده بودند. مباشرت این كار را منوچهری ملعون داشته كه این جریان به وجود آمد. بعد پسر ایشان را خواسته بودند ‌و جنازه را نشان داده بودند و بعد هم آوردند در قم دفن كردند.»[3] حجت‌الاسلام محمدکاظم شکری هم تصریح می‌کند که یک‌بار یکی از افراد ساواک او را تهدید کرده بود: مثل سعیدی تو را هم خفه می‌کنیم. او به یاد می‌آورد که ماموران ساواک به او گفته بودند: «شب تا صبح ‏‎‎‏حق نداری بخوابی و در بدو ورود به سلول توی دل من را می‌خواستند‏‎ ‎‏خالی کنند. گفتند: این همان سلول سعیدی است که با عمامه‌اش خفه‌اش‎ ‎‏کردیم‌.»[4]

حجت‌الاسلام‌والمسلمین مرحوم سیدمهدی طباطبایی از نزدیکان آیت‌الله سعیدی نیز در بخشی از خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده است، درباره شهادت شهید سعیدی می‌گوید: «ساواک علت فوت را سکته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قلبی نوشته بود. این جواز توسط دکتر حسن طباطبایی، رئیس پزشک قانونی صادر شده بود. رفیقی داشتم به نام احمد طباطبایی که در باغ صبا ساکن بود. ایشان گفت من با دکتر آشنا هستم و از وی سؤال می‌کنم ببینم قضیه چه بوده است؟ به اتفاق هم نزد دکتر رفتیم. سید محمد پسر شهید سعیدی هم بودند. دکتر حسن طباطبایی، رئیس پزشک قانونی گفت که این نامه را ساواک نوشته که من امضاء کنم ولی من مخالف هستم و آثار سکته را در ایشان ندیدم. بنابراین ایشان شکنجه شده‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اند و شاید علت شهادتشان تزریق آمپول هوا بوده است. اما پشت بدن ایشان مجروح بوده و بدن مجروح را محمد دیده است، اما اینکه ایشان دقیقاً به چه شکلی شهید شدند معلوم نیست.»

در جایی دیگر هم نقل شده است: «[در زندان] دیدم یک بزرگواری را آوردند. روز اول، صبح بردند و ظهر آوردند. روز دوم، صبح دیدم با پای خودشان می‌روند ولی عصر او را روی دست آوردند. ما ایشان [آیت‌الله سعیدی] را نمی‌شناختیم؛ ولی می‌دانستیم که او را برای شکنجه می‌برند. وقتی او را بر  می‌گرداندند، در اثر شکنجه بی‌حد، دیگر توان ایستادن روی پای خودش را نداشت و ما خودمان این را ناظر بودیم. روز پنجم ایشان را بردند و منتظر بودیم که ظهر بیاورند؛ اما نیاوردند. ساعت 3 یا 4 بعداز ظهر آمدند و با یک شتابزدگی سلول‌ها را خالی کردند. حدوداً هر راهرو  شش یا هفت سلول هر طرفش داشت. همه را داخل راهرو آن طرف می‌بردند. فقط آقا سیامک را نمی‌برند که احتمالاً یادشان می‌رود. درهای سلول هم از بیرون چفتی داشت که می‌انداختند. او گفت: یک قاشقی از یک سرباز گرفته بودم و توی سلول من بود. با این قاشق، کناره زبانه را ساییده بودم که این قاشق به آن چفت می‌رسید. وقتی دیدم با شتابزدگی دارند این کار را می‌کنند، منتظر بودم که چه جریانی است؟ بله، دیدم ایشان را بی‌رمق آوردند و به محض اینکه توی سلول انداختند، خودشان رفتند. من فوراً با همان قاشق چفت را باز کردم، یک سرکی کشیدم و دیدم همه فرار کرده‌اند. به طرف او رفتم دیدم او در حال سجده است و بدن نازنینش آن چنان غرق عرق شده که لباسش خیس خیس است. دیدم خونی از بدنش نمی‌آید ولی چهره نازنینش کبود و سیاه شده بود. چشمانش باز و زبانش مشغول ذکر و یاد خدا بود. فقط ذکر می‌گفت. من هر چه به او گفتم یک چیزی بگوید! چه شد؟ چه کردند؟ فقط او به من نگاه می‌کرد ...»[5]

حجت‌الاسلام شجونی نیز در خاطرات خود به اعتراف یکی از شکنجه‌گران ساواک به نام ازغندی در خصوص قتل شهید سعیدی اشاره می‌کند و می‌گوید: «زمانی که آیت‌الله سعیدی را گرفتند، من هم به مناسبتی –که الان یادم نیست- در زندان بودم. بعد از مدت کمی در اتاق ساقی –که رئیس زندان قزل قلعه بود- ازغندی را دیدم -چون چند تا منوچهری شکنجه‌گر داشتیم...- او خودش گفته بود و من از سخنانش فهمیدم که از کسانی بوده که آیت‌الله سعیدی را شهید کرده است.»

پی‌نوشت‌ها:

1- سید حمید روحانی، نهضت امام خمینی(ره)، تهران، موسسه چاپ و نشر عروج،1382، جلد2، صص869-877.

2- محمد مهدی اسلامی، «عروج مظلومانه»، شاهد یاران شاهد یاران، شماره32، تیر1387، ص104.

3- «خاطرات و مبارزات شهید حجة الاسلام و المسلمین محلاتی»، فصلنامه 15 خرداد، شماره22، 1375، صص147-146.

4- فرامرز شعاع حسینی، دهه پنجاه: خاطرات حسن حسن زاده کاشمری، علی خاتمی، محمدکاظم شکری، تهران، مؤسسه تنظیم ونشر آثار امام خمینی(س)، 1387، ص115.

5- عبدالمجید رحمانیان، خستگی ناپذیر، تهران، پیام آزادگان، 1397، صص249-248.


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات