کد خبر: ۶۵۱۶
به روایت شهید همدانی

نقش لشگر قدس استان گیلان در عملیات کربلای پنج

من همیشه می‌گویم تا قبل از اینکه به استان گیلان بروم شناخت درستی ازمردم آنجا نداشتم. دراینجا متوجه شدم که این‌ها انسان‌های وارسته و سلحشوری هستند. بعد ازعمل جراحی وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم؛ دختر و پسر، محصل ودانشجو، زن و مرد، درصف‌های طولانی یکی یکی به عیادت ما می‌آمدند و بعد سریع می‌رفتند یعنی آنجا نمی‌ایستادند.
دوشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۹ - ۱۱:۲۸

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ تاریخ 8 ساله دفاع مقدس تبلور ایستادگی و همدلی مردم ایران در اقصی نقاط کشور در جبهه‌های جنگ است. مقاومت و ایثارگری رزمندگان شهرها و استان‌های مختلف در دفع تجاوز دشمن و پیشبرد عملیات‌ها بی‌بدیل و کم‌نظیر بود. چه بسا در اوایل جنگ سازمان رزم منسجم و برنامه‌ریزی شده‌ای نبود ولی پس از گذشت سال‌های اولیه جنگ با گسترش سازمان رزم سپاه، رفته رفته هر استان دارای لشگر یا تیپ مستقل به خود شد. لشگر 16 قدس نیز به نمایندگی از استان گلستان پس از تاسیس و سازمان رزم توانست برگ زرینی در تاریخ دفاع مقدس به نام خود ثبت کند. در این زمینه در خاطرات «سردار شهید حاج حسین همدانی» که در گنجینه تاریخ شفاهی مرکز اسناد انقلاب اسلامی ثبت و ضبط شده آمده است:

لشکر 16 قدس گیلان بعد از عملیات‌های محدود کردستان و تعقیب ضدانقلابیون و عملیات کربلای 2 در حاج‌عمران این اولین بار بود که در یک عملیات بزرگ در دشت و با حجم آتش گسترده و درگیری‌های سخت وارد شده بود. وقتی که دو تا از لشکرهای سپاه برای ورود به جزیره «بوارین» رفته بودند و با مشکلات و موانعی مواجه و نتوانستند وارد جزیره شوند به لشکر 16 قدس گیلان ماموریت داده شد تا به آنجا برود، پس از حضور از اول شب آغاز کردیم و با یک درگیری سخت تا صبح قسمتی از جزیره را تصرف کردیم، در حالی که در دو شب درگیری رزمندگان نتوانسته بودند وارد شوند، بچههای لشکر 16 قدس وارد شدند ولی صبح متوجه شدیم که در محاصره کامل هستیم و ارتش بعث نیز شروع به دور زدن ما کرده است.

در همان روز اول بیش از 30 نفر مسئول پشتیبانی و تدارکات که مهمات و غذا و آب میآوردند، شهید و مجروح شدند، در آن روزها تصمیم گرفتیم که گردان‌ها را عقب بیاوریم و سه گردان را از محاصره بیرون ببریم، به همین خاطر وضعیت را به قرارگاه کربلا اعلام کردیم. از سوی دیگر به قرارگاه نجف اشرف که فرمانده آن مصطفی ایزدی بود، اعلام کردیم که می‌خواهیم به عقب برگردیم، اما او به ما گفت نه، حالا مقاومت کنید. من یکباره دیدم برادر رضایی که مکالمه را گوش می‌کرد، روی شبکه به ما گفت عقب‌نشینی نکنید زیرا: «این سرزمین که شما وارد شدید، سرزمین محمد رسول‌الله(ص) است و باید آن را حفظ کنید.»

پس از این مکالمه به فرماندهان گفتم؛ این سرزمین باید حفظ شود. واقعاً عاشورایی شد و بچههای رزمنده که از شب درگیرشده بودند و نه صبحانه خورده بودند و نه نهار و آب، با کمبود مهمات جنگیدیم، رزمندگان نیز پشت یک خاکریز مستقر شده بودند با دست‌های خونی، قیافههای ترکش خورده و پانسمان شده حتی مجروحین و شهدا در آنجا مانده بودند، اما کسی دیگر به این‌ها فکر نمی‌کرد. به دستور آقا محسن همه آتش توپخانه را به جلوی ما هدایت کردند، چون بعثی‌ها از این درختها استفاده کرده و تا نزدیکی ما میآمدند، بعد از یک  ساعت که  بر روی این نخلستان‌ها حجم زیادی آتش ریخته شد، پر از جنازه بعثی‌ها شد. این اقدام توپخانه بسیار مؤثر بود، حتی یک گردان زرهی ارتش بعث که از پشت به ما حمله می‌کرد، همه اسیر شدند.

نقش لشگر 16 قدس استان گیلان در عملیات کربلای 5

 

عدالت در مجروح شدن

در هنگام مراجعت از عملیات کربلای 5 برای شرکت در جلسه هماهنگی در قرارگاه نجف مورد اصابت تیربار دوشکا قرار گرفتم و مجروح شدم. برادر شوشتری جانشین قرارگاه نجف به جزیره آمدند و جلسه هماهنگی همانجا برگزارشد و بعد مرا به عقب انتقال دادند و به محض اینکه برادرها خبردار شده بودند که مجروح شده‌ام، سریع آمبولانس آماده کرده بودند. قرار بود که به اورژانس و بعد هم به بیمارستان منتقل شوم، ولی دیدیم که این‌ها پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کردهاند و با یک آمبولانس یکسره به رشت آوردند. دیدم که مردم برای استقبال به خارج از دروازه شهرآمدهاند. این استقبال به اندازه‌ای پرشور بود که من مجروحیت خود را ازیاد برده بودم.

فقط به این صحنه نگاه میکردم و وقتی که وضعیت خودم را درمقابل این همه شوق و علاقه و پشتیبانی مردم دیدم، شرمنده شدم و متوجه شدم که هیچی نیستم. سپس مرا به بیمارستان امامخمینی(ره) رشت که در آنجا یک اتاق رزرو کرده بودند بردند، مقدمات عمل جراحی با حضور بهترین پزشک آماده بود. من همیشه میگویم تا قبل از اینکه به استان گیلان بروم شناخت درستی ازمردم آنجا نداشتم. دراینجا متوجه شدم که این‌ها انسانهای وارسته و سلحشوری هستند. بعد ازعمل جراحی وقتی به هوش آمدم، متوجه شدم؛ دختر و پسر، محصل ودانشجو، زن و مرد، درصفهای طولانی یکی یکی به عیادت ما میآمدند و بعد سریع میرفتند یعنی آنجا نمی‌ایستادند.


این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات