مروری بر ساخت قدرت سياسى در دوره پهلوی دوم
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- دکتر محمدرحیم عیوضی؛ قدرت سياسى دوران محمدرضا شاه به شيوه استبدادى ـ سلطنتى اعمال مىشد و شاه، هسته مركزى منظومه قدرت به شمار مىرفت. منظور از «استبداد» در يك نظام «پاتريمونيالى»، نوعى ساخت سياسى است كه در آن هيچ گونه «حدود سنتى يا قانونى براى اعمال قدرت حكومت» وجود ندارد و دامنه قدرت شاه بسيار گسترده و نامحدود مىباشد. در اين حكومت، مردم نه داراى نماينده واقعى هستند و نه حقى در هرگونه مشاركت در اداره امور كشور دارند. از اين رو، نامحدود بودن قدرت پادشاه از لحاظ قانونى به نحوى كه كاملا در كارش خودمختار باشد، وجود دستگاهى متمركز و سركوب گرايانه كه هرگونه مخالفتى را سركوب كند، ايجاب مىكرد. در اين حكومت، شخص حاكم به عنوان متغير مستقل با طبقات و اقشار جامعه به عنوان متغير وابسته ارتباط برقرار مىنمايد و قدرت تأثيرگذارى حاكميت بر طبقات و اقشار اجتماعى، به اشكال مختلف از قبيل زور، اجبار و تطميع عينيت مىيابد. از سويى، سازمان سياسى حكومت استبدادى سلطنتى خود، محور استبداد بود به گونهاى كه شاه حلقه اصلى آن را تشكيل مىداد و ساير نخبگان در درجات پايينتر قدرت قرار داشتند. به عبارتى، نخبگان قدرت از هر كجا برمىخاستند، در نهايت بر حول مدار استبداد سلطنتى مىچرخيدند و در تقسيم قدرت با هيچ كس انباز نمىشدند و شاه نيز به محض تخطى، موجبات سقوط آنها را فراهم مىكرد.
در تشريح قدرت سياسى دوران محمدرضا شاه، شاخصهاى چندى در شناسايى ساخت قدرت قابل توجه هستند كه شناخت اين شاخصها با توجه به شرايط اجتماعى دوران سلطنت شاه قابل حصول مىباشد فقدان يك جامعه مدنى و شكاف و جدايى بين قدرت دولتى و قدرت اجتماعى از خصوصيات اجتماعى دوران محمدرضا شاه به شمار مىرود.
مؤلفههاى اصلى رژيم، ابزار و وسايل تحقق اراده و خواست پادشاه بر مردم و سلطه مطلقه او بر اقشار و آحاد ملت را فراهم مىكردند. بين نيروهاى مختلف، گروهها و طبقات اجتماعى، رقابت و سازش براى ورود به درون ساخت قدرت وجود داشت.
دولت شاه هيچگاه براى نهادينه شدن قدرت و نيل به كمال مطلوب جهت استقرار يك نظام اجتماعى جامع و كامل بين آحاد مردم و تشويق و ترغيب آنها در امر مشاركت، اقدام جدى به عمل نياورد، بلكه قدرت حكومتى كاملا مستقل و مجزا از قدرت اجتماعى عمل مىكرد. ساختار قدرت مبتنى بر تعدد مراكز قدرت نبود و تمركزگرايى محض بر اين ساختار حاكم بود و ورود طبقات و گروههاى اجتماعى در دستگاه حكومت، مبتنى بر برداشتهاى غيردموكراتيك از مشاركت مردمى و مشروعيت نظام سياسى بود. در ايران هيچگاه ساختار اجتماعى و ساختار حكومتى يك دست و هماهنگ نبودند. قدرت در اختيار بخش كوچكى از جامعه متمركز بود و ديگر طبقات جامعه نقش چندانى در فعاليتهاى سياسى نداشتند. از طرفى، اختلاف ميان طبقات جامعه از لحاظ توان و امكان اعمال قدرت سياسى نيز زياد بود.
ساخت قدرت سياسى در ايران به صورت عمودى و از بالا به پايين بوده است و تصميمگيرى به همهى آحاد ملت تعلق نداشت و تحت نظارت و كنترل واقعى ملت يا نمايندگان آنها نبود، بلكه تحت سلطهى حكومت مركزى و شخصى پادشاه و بر پايه محوريت واحد متمركز بود. نتيجه اين شكاف اجتماعى هم آن بود كه همواره، كشمكشى دائمى و مستمر بين دولت و مردم وجود داشت كه سرانجام به شكلگيرى انقلاب اسلامى انجاميد.
در نظام سياسى ايران (دهه 1350) حكومت پادشاهى محمدرضا شاه با ادامه روند استبداد و عدم تغيير كيفى در ساخت قدرت، مانع توسعه سياسى جامعه شد، بهگونهاى كه پارلمان ايران نيز به رغم اهميت خود، تحت سيطره شاه قرار داشت. وى تلاش مىكرد تا قدرت سياسى خويش را در برابر رقباى خود حاكم ساخته و با استفاده از حيلههاى مختلف و حفظ وفادارى مطلق ارتش و ساواك، از تشكيل يك جناح مخالف سازمان يافته جلوگيرى كند.
همچنين شاه در مورد مسائل داخلى و خارجى شخصآ دخالت داشت و مشاوران و همكاران نزديك وى، افرادى بودند كه عمدتآ بر اساس وفادارى به شاه مورد توجه او قرار داشتند. درواقع، شكل نظام «پاتريمونياليستى» حاكم بر ايران بر اساس صلاحيتها و خلاقيتهاى نخبگان پىريزى نمىشد، بلكه بيشتر وفادارى و اعتماد شخصى شاه به شخصيتها ملاك انتخاب و گزينش بود. در روند تصميمگيرى نيز شخصيتها، بيش از نهادهاى حكومتى اهميت داشتند و اكثر مشاوران شاه از دير باز با او ارتباط داشته و وفادارى خود را نسبت به شاه نشان داده بودند. در حقيقت، ساخت قدرت سياسى دوران محمدرضا شاه به منظومهاى شباهت داشت كه شاه هستهى مركزى آن را تشكيل مىداد و خاندان سلطنتى، نخبگان دربارى، نخبگان تكنوكراتيك و بوروكراتيك، نخبگان نظامى و اقتصادى و نخبگان پارلمانى بر اساس اين منظومه به دور مدار سلطنتى در گردش بودند.
برای تشریح بهتر ساخت قدرت سیاسی پهلوی دوم بعضى از ويژگىهاى ساختارى اين رژيم به اختصار توضیح داده میشود.
شخصى بودن قدرت سياسى: تلاش در جهت احياى كامل قدرت شخصى و بهدست آوردن نقش مسلط در دستگاه حكومت، تاكودتاى 28 مرداد 1332 ناكام ماند. اما پس از آن شاه با حذف مدعيان و احياى سلطه بر پارلمان و از بين بردن تمامى گروههاى اجتماعى و سياسى، اين روند را تكميل كرد. وى پس از تحصيل ابزارهاى قدرت در كشور، خود را به عنوان «فرمانده شاهنشاهى ابدى» تصور مىكرد كه در برابر تاريخ با ايران پيمان مىبندند.
در واقع تصورات او از ماهيت يك رژيم سلطنتى، به ماهيت گذشتهى قدرت در ايران بازمىگشت. در اين رابطه از وى نقل شده است كه وضع خاص شاهنشاهى ايران ايجاب مىكند كه به گفته معروف «كريستين سن»: يك شاه واقعى در اين كشور نه تنها رئيس كشور، بلكه در عين حال يك مرشد و يك معلم براى ملت خويش باشد... در واقع شاه در كشور ما رئيس هر سه قوه مجريه، مقننه و قضاييه است.
سطح پايين نهادمندى سياسى: نظام سياسى محمدرضا شاه در سطح نسبتآ پايينى از ميزان نهادمندى قرار داشت. عامل اصلى در ايجاد چنين وضعيتى، ماهيت شديد شخصى شدن قدرت سياسى در كشور بود. در واقع محمدرضا شاه پس از كودتاى 28 مرداد، از يك سو با سركوب جناحها و گروههاى مختلف و از سوى ديگر با تعميق و گسترش سيطرهى خود بر اركان نظام در مسير تضعيف نهادهاى سياسى و كاهش سطح نهادمندى سياسى جامعه گام برداشت. به طور كلى در دوره محمدرضا شاه، فعاليت نهادها و ارگانهاى نظام سياسى اعم از قوهى مقننه، مجريه و قضاييه به اجراى برنامهها و سياستهاى شاه اختصاص يافته بود. اميرعباس هويدا به مناسبتهاى مختلف اعتراف مىنمود كه در دوران نخستوزيرى وى، شاه خودش نخست وزير هم بوده و او اسمآ نخستوزير به حساب مىآمد و كارش از حدود يك رئيس دفتر براى هماهنگى و نظارت در اجراى سياستها و تصميمات شاه تجاوز نمىكرد و دستگاه ادارى كه تحت رياست نخستوزير قرار داشت، اوامر شاه را از جزيىترين آنها تا تصميمات مربوط به اطلاعات عمده اجتماعى ـ اقتصادى به مورد اجرا مىگذاشت.
انحصار سياسى: انحصار سياسى يكى از ويژگىهاى ساخت قدرت سياسى در نظامهاى اقتدارگرايى سنتى و «نئوپاتريمونياليستى» مىباشد. گسترش قدرت شخص حاكم همراه با تضعيف نهادهاى دموكراتيك، فضاى سياسى را در اين گونه جوامعـ به ويژه در جوامع سنتيـ بسته و غير قابل نفوذ كرده و سياست را تنها به روابط عدهاى خاص و حلقه درونى قدرت حاكم منحصر مىسازد.
انحصار سياسى يكى از ويژگىهاى ساخت قدرت در نظام سياسى پهلوى بود. قدرت و تلاش پىگير شاه در سركوب گروههاى اجتماعى باعث شده بود كه نزديكان مورد اعتماد شاه در سياستگذارى و اتخاذ تصميمات مهم نقش داشته باشند.
كنترل مشاركت سياسى: اقتدار سياسى دستگاه معمولا از طريق كانالهاى غير رسمى و پنهانى اعمال مىشد، لذا نهادهاى رسمى مانند قوه مقننه نمىتوانستند زمينه را براى مشاركت سياسى فعال مردم فراهم كنند. از سوى ديگر، حضور نمايندگان «آريستوكرات»، به خصوص در مجلس سنا بر هدايت مشاركت سياسى دلالت داشت.
موازنه قوا ميان نخبگان: همانطور كه قبلا نيز اشاره شد، شاه اصل «تفرقه بينداز و حكومت كن» را در دوران سلطنت خويش به كار مىبرد. قدرت نخبگان سياسى، پارهپاره و تضعيف شده به حساب مىآمد و شاه با ايجاد اختلاف بين نخبگان توانسته بود به نوعى توازن قدرت ايجاد كند.
شاهمدارى: تمركز سازى قدرت در نهاد سلطنت بيش از پيش بر اقتدار شاه مىافزود و موجب مىشد كه نخبگان حاكم، هميشه بر دور اين مدار در گردش باشند.
بنابر اين استبداد سياسى، خفقان، مطلق العنان بودن شاه، دربار و حكام و نامحدود بودن اختيارات آنها، فقدان قانون و امنيت فردى، دخالت و نفوذ بيگانگان در امر كشور، قلع و قمع هر فكر و انديشهاى كه حكومت آن را نمىپسنديد يا به مصلحت نمىدانست از ويژگىهاى بارز رژيم پهلوى بود.