کد خبر: ۹۲۹۹
۱۸ شهریور | سالگرد فوت جلال آلاحمد
وصف جلال آلاحمد از زبان شهید عبدالکریم هاشمینژاد
شهید هاشمینژاد: جوانان روشنفکر، خداوند یک جلال آل احمد خلق کرد که به دنیا آزادی را فهماند.جلال مرد ولی زندگانی باشرافت را با خودش برد اما مرگ بر آن زندگی باد که دیگران به او بخندند و او نفهمد که چه میکند.
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ جلال الدین سادات آلاحمد از روشنفکران چپگرای ایرانی است که در سال ۱۳۰۲ در تهران و در یک خانوادهی مذهبی به دنیا آمده است. جلال که از قضا پسر عموی آیتالله طالقانی و اصالتاً اهل روستای اورازان منطقهی طالقان است، در جوانی پس از رهاکردن درس طلبگی، که از سنتهای خانوادهی او بوده است (پدر و عموی جلال روحانی بودند)، در رشتهی ادبیات ادامه تحصیل میدهد و علیرغم رهاکردن تحصیل این رشته از نیمههای مقطع دکتری به یکی از بزرگترین نویسندگان آن عصر تبدیل شد که سه اثر «خسی در میقات»،«غربزدگی» و «در خدمت و خیانت روشنفکری» از شهرهترین آثار او شناخته میشوند.
جلال از سال ۱۳۲۳، با عضویت در حزب توده پا به عرصهی سیاست گذاشت و پس از انشعابات اتفاق افتاده در این حزب در همراهی با مصدق در حزب «نیروی سوم» به فعالیت خود ادامه داد. اما با شکست جنبش ملیشدن صنعت نفت از فضای سیاسی فاصله گرفت.
او در دههی ۴۰ و با آغاز نهضت اسلامی تحت رهبری امام خمینی دوباره به عرصهی مبارزه علیه رژیم بازگشت؛ چراکه معتقد بود روحانیهایی از جنس امام خمینی میتوانند حکومت استبدادی را در ایران ریشهکن کنند. [1] جلال در نامهای که از مکه خطاب به امام نوشت احساس خود را از آزادی ایشان چنین بیان میکند:
«وقتی خبر خوش آزادی آن حضرت، تهران را به شادی واداشت؛ فقرا منتظر الپرواز (!) بودند به سمت بیت الله. این است که فرصت دست بوسی مجدد نشد.»
او در پانوشت نامه چنین آورده است:
«همچنان که آن بار در خدمتتان به عرض رساندم، فقیر گوش به زنگ هر امر و فرمانی است که از دستش برآید. دیده شده که گاهی اعلامیهها و نشریاتی به اسم و عنوان حضرت در میآمد که شایستگی و وقار نداشت.»
روحانیون نیز همین احساس را نسبت به جلال داشتند. آیتالله خامنهای در یادداشتی که در سال ۵۸ در وصف جلال نوشته است، به نقش او در انقلاب اسلامی اشاره کرده و مینویسد:
«به نظر من سهم جلال بسیار قابل ملاحظه و مهم است. یک نهضت انقلابی از «فهمیدن» و «شناختن» شروع میشود. روشنفکر درست آن کسی است که در جامعهی جاهلی، آگاهیهای لازم را به مردم میدهد و آنان را به راهینو میکشاند. و اگر حرکتی در جامعه آغاز شده است، با طرح آن آگاهیها، بدان عمق میبخشد. برای این کار، لازم است روشنفکر اولاً جامعهی خود را بشناسد و ناآگاهی او را دقیقاً بداند. ثانیاً آن «راه نو» را درست بفهمد و بدان اعتقادی راسخ داشته باشد، ثالثاً خطر کند و از پیشامدها نهراسد. در این صورت است که میشود: العلماء ورثة الانبیاء. آلاحمد آن اولی را به تمام و کمال داشت (یعنی در فصل آخر و اصلی عمرش). از دوّم و سوّم هم بیبهره نبود. وجود چنین کسی برای یک ملّت که به سوی انقلابی تمامعیار پیش میرود، نعمت بزرگی است و آلاحمد به راستی نعمت بزرگی بود. حداقل، یک نسل را او آگاهی داده است. و این برای یک انقلاب، کم نیست.»
او به واسطهی مبارزاتی که علیه رژیم پهلوی داشت، توسط ساواک بازداشت شده بود و فعالیتها و آثارش همواره رصد میشد. اما نکتهی جالب سرگذشت جلال این است که حتی پس از مرگ نیز، ساواک از او میترسید؛ به طوری که همهساله مراسم سالگرد جلال توسط مخبرین ساواک زیر نظر قرار داشت و گزارش محتوای مراسم، سخنرانان، مدعوین و حاضران به این سازمان ارائه میشد.
در یکی از این گزارشات به سخنرانی شهید هاشمینژاد از روحانیون انقلابی و سنتی مشهد و یکی از سه شخصیت اصلی مبارزاتی این شهر در زمان انقلاب اسلامی در مراسم سالگرد جلال در سال ۴۸ اشاره شده است. شهید هاشمینژاد که برعکس آیتالله خامنهای رابطه یجدی با روشنفکران نداشت، در سال ۱۳۱۱ در مازندران متولد شد و پس از تحصیل مقدماتی دروس حوزوی در کوهستان، دروس عالی را در حوزهی قم و در محضر آیتالله بروجردی و امام خمینی تلمذ نموده است. او پس از مدت کوتاهی تحصیل در حوزهی نجف، به مشهد مهاجرت کرد و به تدریس علوم دینی در این شهر مشغول شد.
شهید هاشمینژاد در این سخنرانی، جلال را اینگونه توصیف میکند:
«دولتهای دیگر ما را آلت دست خود قرار دادهاند. هرکاری که آنها دستور بدهند ما باید اجرا کنیم. ولی دین اسلام با این عقیده مخالف است. اسلام میگوید «مردم باید آزاد باشند نه تابع ملتها و دولتهای دیگر. جوانان روشنفکر خداوند یک جلال آلاحمد خلق کرد که به دنیا آزادی را فهماند. مرد نباید تابع دیگران باشد جوانها از حوادث دنیا نلرزید. استقامت به خرج دهید. ببینید عراقیها چه میکنند و شعار آنها چیست. در مقابل دشمن در یک دست شمشیر و در دست دیگرشان پرچم است. شعار آنها این است که با صدای بلند میگویند «الله اکبر» و کارشان پیش میرود. جلال هم شعارش تا وقت مردن همین بود «مردم زیر بار ستمگران نروید». چندین بار در پیچ و خم قرار گرفت. استقامت کرد حرف حق را به مردم گفت.مردم میگویند «جلال نویسندهای بیش نبوده» درست است، نویسنده بود. نویسنده در دنیا زیاد است ولی به جلال نخواهند رسید. جمعی بیدین و بیشرف نویسنده شدهاند؛ یک مقالاتی مینویسند برخلاف دستور اسلام. مردم آزاد مرد باشید، حسین (ع) در آخرین ساعت زندگی خودش فرمود: «مردم اگر دین ندارید آزاد مرد باشید نه تابع دیگران.» تابع خدا و پیغمبر خدا باشید. خارجیها به کرهی ماه میروند و چه کارهایی انجام میدهند که هنوز ما بو نکردهایم. ولی ما ایرانیها چه میکنیم عکس دوتا خانم لخت را در رزونامهها چاپ میکنیم به خارجیها نشان میدهیم و میگوییم این هم هنر ما ایرانیها. شماها اگر به کرهی ماه میروید، ماها هم به جایی رسیدهایم که چنین هنرپیشههایی داریم. واقعاً که خجالت نمیکشند. عار و درد ندارند، کشورهای خارجی به ما میخندند، ولی ما ایرانیها به قدری بیماریم که نمیفهمیم. جوانان عزیز به خود آیید. ببینید دیگران چه میکنند و ما چه میکنیم. جلال مرد ولی زندگانی باشرافت را با خودش برد اما مرگ بر آن زندگی باد که دیگران به او بخندند و او نفهمد که چه میکند.»
[1] حوادث شگفتانگیز سالهای ۴۱ و ۴۲ او را به موضع جانبدارانهتری نسبت به اسلام کشانیده بود. و این همان چیزی است که بسیاری از دوستان نزدیکش نه آن روز و نه پس از آن، تحمّل نمیکردند و حتی به رو نمیآوردند. (یادداشت رهبری در توصیف جلال)