ماجرای استعفانامه از پیش آماده شده رضاخان در شهریور 1320
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ عزل رضاخان از سلطنت در سال 1320 توسط انگلیسیها تداوم حقارت پهلوی اول در برابر قدرتهای استعماری بود. اما استعفای آماده و از پیش تعیینشده رضاخان در 25 شهریور 1320 روایت جالبی دارد. در کتاب "سرگذشت دیکتاتور" که توسط موسسه فرهنگی هنری مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده به نقل از محسن فروغی، پسر ذکاءالملک فروغی - که نقش اصلی و واسطه را در استعفای رضاخان داشت- آمده است:
بامداد روز 25 شهریور [1320] تلفن منزل ما به صدا درآمد. خواهرم گوشی را برداشت. اولین جملهای که تلفنکننده بر زبان جاری کرد، این بود: «منزل آقای فروغی؟ من رضا پهلوی هستم. فورا با من صحبت کنند.» خواهرم متوجه نشد که رضا پهلوی کیست؛ زیرا هرگز تصور نمیکرد پادشاه مقتدر ایران که همیشه اسم او با الفاظ پرطمطراق برده میشد، در معرفی خویش، به نام ساده خود اکتفا کند؛ لذا با سردی گوشی را به زمین گذاشت و به پدرم گفت: «شخصی به نام رضا پهلوی میخواهد صحبت کند.»
پدرم فوری متوجه شد و به محض برداشتن گوشی، ادای احترام کامل کرد. رضاشاه گفت: «من به سمت کاخ مرمر حرکت میکنم، شما هم به آنجا بیایید تا مذاکره کنیم.»
پدرم فوری لباس پوشید، از روی میز کار خود، قطعه کاغذی برداشت و شروع به نوشتن کرد. چند خطی نوشت و یکی، دو جا روی نوشته خود قلم کشید و لغت دیگری گذاشت. نوشته را در جیب خود قرار داد و به سمت کاخ مرمر حرکت کرد.
وقتی پدرم به کاخ مرمر میرسد، رضاشاه در داخل باغ قدم میزده است. به محض دیدن نخستوزیر، او را به اتاق کار خود در طبقه دوم میبرد و میگوید: «استعفای من را بنویس، همین الان عازم اصفهان هستم.» پدرم کاغذی را که چند دقیقه قبل در منزل تحریر کرده و در جیب خود قرار داده بود، بیرون میآورد و شروع به خواندن آن میکند. رضاشاه با تعجب میگوید: «معلوم میشود قبلا استعفای مرا تنظیم نمودهاند.» وقتی متن استعفا خوانده میشود، شاه میپرسد: «همین کافی است چیزی اضافه نمیکنی؟» پدرم اظهار میکند: «ضرورتی ندارد چیزی اضافه شود.»
آنگاه دست خود را دراز میکند تا متن استعفا را بگیرد و امضا کند. پدرم میگوید: «قربان اجازه بفرمایید آن را روی کاغذ مخصوص پاکنویس کنم.» رضاشاه میگوید: «زود باش، عجله کن.» پدرم با دستانی لرزان استعفانامه را پاکنویس نموده، جلو شاه قرار میدهد و شاه، بدون خواندن، آن را امضا و تسلیم نخستوزیر میکند. در همین موقع، ولیعهد به جمع آنها میپیوندند و با رنگ و روی پريده و قیافه آشفته، به دقت حرکات پدرش را از نظر میگذراند.