روایت سقوط یک رؤیا
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی- دکتر حمیدرضا ملکمحمدی؛ حکومت پهلوی دوم میراثی از حکومتهای دو دوره پیشین، یعنی حکومت پهلوی اول و حکومت قاجار بود. زیرساختهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران در طی دو دوره قاجار و پهلوی اول، پیش از آن که به سوی قوامیافتگی و ثبات حرکت کند، در جریان تغییرات گوناگون داخلی و خارجی هر روز چهرهای دیگر مییافت. این بیثباتیها، در دوره نخست حکومت پهلوی دوم، یعنی دوره پیش از کودتای سال 1332 که قدرت پادشاه در پس قدرتنمایی دیگر نهادهای سیاسی کشور همچون مجلس و دولت رنگ میباخت، آمیخته با تغییرات مهم سیاسی است. از این روست که ثبات، اساساً به مثابه رؤیایی شیرین برای سیاستگذاران ایرانی این عصر در میآید.
با به دست گرفتن کامل قدرت توسط شاه متعاقب کودتای سال 1332 و آغاز دومین دوره حکومت اقتدارآمیز وی، رویکرد تحولات کشور از حوزه سیاسی متوجه حوزه اقتصادی و نظامی میگردد و بدین ترتیب، اقتصاد و ارتش به دلمشغولیهای عمده شخص اول مملکت تبدیل میشود. تمایلات شاه که بیشتر بلند پروازیای شتابان بود، در عرصه اقتصادی تفاوت چندانی با بلند پروازیهای سیاستگذاران دیگر کشورهای جهان نداشت. تلاش برای حرکت به سوی ایجاد و تقویت زیرساختهای صنعتی، افزایش درآمدها تبدیل شدن به قدرتی اقتصادی در منطقه و... اهدافی بود که سران حکومت مطرح میکردند. اما در عرصه نظامی، تبدل ارتش به ابزار سیاست خارجی برای بر عهده گرفتن ژاندارمی منطقه خلیج فارس و استفاده از ارتش برای پشتیبانی اقدامات داخلی شاه و تضمین ثبات و امنیت کشور، هدف پادشاه ایران بود.
از منظری دیگر یعنی در سطح نظام جهانی، تحولات مترقبه و غیر مترقبه بینالملل، از جمله خروج انگلستان از منطقه و بیتمایلی اجباری ایالات متحده برای حضور مستقیم در منطقه به دلیل ترس از سبقت گرفتنِ تعهدات از توان و همچنین خطر نفوذ کمونیسم، فرصتی مناسب را در اختیار سیاستگذاران ایرانی برای به دست گرفتن نقشی جدید قرار میداد. اینک وقت آن رسیده بود که زمینههای حرکت به سوی افقهای نوین به ویژه در زمینه اقتصادی و نظامی، با ایجاد تحولاتی اساسی و ساختاری فراهم آید.
تلاشهای ایران در دو عرصه نظامی و اقتصادی آغاز میگردد. برنامههای اقتصادی چند گانه و به دنبال آن به ویژه در طی سالهای میانی دهه پنجاه شمسی تلاشهای گسترده برای تقویت بنیانهای سیستم نظامی کشور، ترجیحات اساسی حکومت کنندگان را آشکار میکند. با این همه، رخدادهای بعدی نشان میدهد که دستگاه برنامهریز حکومت، دانشِ سیاسی لازم و کافی را برای ایجاد تحولات ساختاری مناسب به عنوان پیش شرطِ اجرای درست تحول اقتصادی و نظامی ندارد.
آن چه که اتفاق افتاد، تحول اقتصادی در یک نظام بسته سیاسی بود. این مدل سیاست را به کناری میگذاشت تا تنها به مسائل اقتصادی و نظامی رسیدگی نماید. آمیزه حرکتهای اقتصادی ـ نظامی شاه با کم توجهی به مسائل سیاسی و نیازهای برخاسته از آن و بیتوجهی یا مقابله با باورهای اجتماعی و فرهنگی، نظام را در مدار یک حرکت خودفرسایشی قرار میدهد و در ضمن آن، عوامل سنتی بناکننده مشروعیت بیآن که برای آفرینش مشروعیتی نوین تلاش کنند، از دست میروند.
تلاشهای ایران در توسعه اقتصادی و نظامی برای این بود که ایران در هزاره سوم میلادی کشوری قدرتمند در سطح جهان باشد اما این تلاشها به بحران انجامید. این فرجامی است که در انتظار اغلب پادشاهیهای سنتی است؛ نظام بسته سیاسی و متمرکزی که همه قدرتها را در نقطهای واحد جمع میکند. در این گونه جوامع، زمانی که حرکتهای تحولگرا شکل میگیرد، تمرکز قوای اقتصادی و نظامی توان پاسخگویی به خواستههای گروهها را ندارد. بدین سبب، آرام آرام کار به جایی میرسد که مشارکت، تخریبِ کلِ نظام را در پی دارد.
گزینش راه تحول در کنار اجرای سیاست کاهش فشار از سوی شاه بحرانزده، به گونهای نبود که او را قادر به مقابله با مشکلات ایجاد شده نماید. پیدایش گروههای جدید در کنار فعالتر شدن گروههای پیشین، مفهوم اقتدار تام را دچار تنشی شدید مینماید.
نهادهای مختلف اقتصادی، اجتماعی و حتی نظامی که در چنبره بحرانی از عدم تعادل به دام افتادهاند، به سرعت عدم تعادل خود را به بخشهای سیاسی که خود نیز خالی از بحران نبود، انتقال میدهند. رژیم سیاسی ایران، بر سر دو راهی انتخاب میان رشد اقتصادی با فضای بسته و فشار سیاسی و مشارکت سیاسی با سطحی پایینتر از رشد اقتصادی، الگوی اول را برگزیده بود. در این حال، افزایش ناگهانی بهای نفت و سرازیر شدن دلارهای غیر منتظره نفتی به خزانه کشور، اگر چه به اجرای این انتخاب کمک میکرد اما زنجیرهای از توهمات را که ریشه در حافظه تاریخی حکومت و به ویژه خواستههای شخص اول آن داشت را نیز با خود به همراه میآورد.
توهم توان و توهم تمدن بزرگ؛ دو توهم عمده در اندیشه حاکمان ایرانی، بازتابِ خود را در چهره توهم توقعات دستیافتنی از سوی حکومت شوندگان به ویژه قشرهای شهرنشین مییابد اما این زنجیره، با کاهش درآمدهای نفتی که همه اقتصاد ایران بر مبنای آن بنا گردیده بود، به زنجیرهای از حلقههای ناکارآمدی حکومت تبدیل میگردد و بدین ترتیب، بحرانی بزرگ با ماهیتی چند وجهی زاییده میشود.
تندیس یک اقتصاد نفت پایه که نتوانسته بود زیر ساختی مستحکم و مقاوم در برابر بحرانها ایجاد نماید، در حالی که تابلوی یک نیروی نظامی قدرتمند را در دست داشتـ که به طور عمده، ابزار سیاست خارجی در سطح منطقهای و ابزار سیاست داخلی برای سرکوب و حفظ امنیت بود و حجم زیادی از درآمدهای نفتی را به ویژه برای خریدهای سرسامآور تسلیحاتی میبلعیدـ در جایی نصب شده بود که نیروهای اجتماعی جدید به همراه نیروهای پیشین اما به آرایشی نوین با هدایت یک جریان قدرتمند مذهبی مردمی که خواستهایی دیگرگون را مطرح میساخت، آن را در معرض خطری جدی قرار داده بود.
رژیم سیاسی ایران، ناتوان در انتخاب راه حل مناسب برای مقابله با بحرانهای تو در تو، آخرین گامهای نادرست خویش را بر میدارد و به سوی زوال کامل حرکت میکند و بدین ترتیب، رؤیای ثبات، کابوس سقوط میشود.