روایتی از تبعید آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر

رسیدگی به مشکلات مردم با لباس بلوچی / شجاعت آیت‌الله خامنه‌ای در بازجویی‌ ساواک

حجت‌الاسلام‌ مطهری یزدی می‌گوید: «آیت‌الله خامنه‌ای فعالیت چشمگیری در آن خطه داشتند؛ مثلاً برای سیل‌زدگان و قحطی‌زدگان آنجا پول جمع می‌کرد، برای آیت‌الله صدوقی در یزد و آیت‌الله بهاء‌الدین محلاتی در شیراز نامه می‌‍‌نوشتند و درخواست کمک برای فقرای آن منطقه می‌کردند. ...».
چهارشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۹ - ۱۶:۱۸

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ آیت‌الله سید علی خامنه‌ای، مبارز خستگی‌ناپذیر نهضت اسلامی که مبارزاتش رژیم پهلوی را به ستوه آورده بود در ۲۸ آذر ۱۳۵۶ به ایرانشهر در جنوب سیستان و بلوچستان تبعید شدند. ایشان در ایرانشهر نیز همچنان مبارزات انقلابی را دنبال می‌کردند و می‌کوشیدند در این مسیر با جوانان ارتباط بیشتری برقرار کنند.


*** رسیدگی به مشکلات مردم با لباس بلوچی ***

حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید حسین مطهری یزدی یکی از روحانیون مبارز و مبلغ اندیشه‌های امام خمینی در کتاب خاطرات خود می‌گوید: «زمانی که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به چابهار و ایرانشهر تبعید شده بودند ایشان را می‌شناختیم و به ملاقات ایشان نیز می‌رفتیم. در آن موقع آقای راشد یزدی و حجتی کرمانی در آنجا تبعید بودند.

آیت‌الله خامنه‌ای فعالیت چشمگیری در آن خطه داشتند؛ مثلاً برای سیل‌زدگان و قحطی‌زدگان آنجا پول جمع می‌کرد، برای آیت‌الله صدوقی در یزد و آیت‌الله بهاء‌الدین محلاتی در شیراز نامه می‌‍‌نوشتند و درخواست کمک برای فقرای آن منطقه می‌کردند.

ایشان گاهی هم لباس بلوچی می‌پوشیدند و در تویوتا می‌نشست و می‌رفتند به روستاها سر می‌زدند. در بحث وحدت شیعه و سنی هم در کنار آیت‌الله کفعمی فعالیت می‌کردند».


*** سفره ساده انقلابیون ***

سید احمد آوایی درباره‌ خدمات و ادامه مبازرات آیت‌الله خامنه‌ای در زمان تبعید در ایرانشهر اشاره کرد: تصمیم ما برای رفتن به پاکستان به حسب اتفاق مصادف شد با زمانی که آیت‌الله خامنه‌ای به ایرانشهر تبعید شده بودند و آقای راشد یزدی همراه ایشان بود که با هم در خانه زندگی می‌کردند.

تابستان 1357 هوا بسیار گرم بود. ما آنجا خدمت آیت‌الله خامنه‌ای رسیدیم، اما نگفتیم چه کاره هستیم. جوانان زیادی از جاهای مختلف برای دیدار ایشان آمده بودند و اتفاقاً در آن منطقه سیلی هم به راه افتاده بود و آقای خامنه‌ای در مسجدی مسئول جمع‌آوری کمک‌های مردمی بود. خاطره‌ خوبی هم داریم. آن روز که خدمت ایشان بودیم، چند جوان دیگر هم از تهران برای دیدن ایشان آمدند. ظهر شد و همه با هم نماز جماعت خواندیم. در خانه فقط مقداری نان خشک با ماست وجود داشت. ما ناهار ماندیم و همه با هم ناهار خوردیم. چون ماست کم بود، مقداری هم دوغ درست کردند و همه فقط نان و دوغ خوردیم که لذت آن از همه‌ غذاهای لذیذ دنیا بیشتر بود. بعد که خواستیم خداحافظی کنیم، ایشان تعارف می‌کردند که حالا بمانید. ما آن زمان نگفتیم که کجا می‌خواهیم برویم، فقط گفتیم که برای انجام کاری باید از مرز خارج شویم. ایشان دستور دادند که ما را تا زهدان برسانند.


*** شجاعت آیت‌الله خامنه‌ای در بازجویی‌های ساواک ***

بعد از انقلاب نیز حضرت آیت‌الله خامنه‌ای برای کمک و رسیدگی به وضعیت مردم رهسپار زاهدان شدند، آیت‌الله علی آل‌اسحاق یکی از روحانیون مبارز نهضت اسلامی در کتاب خاطرات خود می‌گوید: « بعد از پیروزی انقلاب در زاهدان که بوديم از راديو اعلام کردند يکى از مقامات بالا به زاهدان سفر مى‌کنند. ما هم خوشحال شده و فهميديم که آقاى خامنه‌اى از طرف امام مى‌آيند...تا آن زمان ايشان را از نزديک نديده بودم. ولى نامشان را زياد شنيده بودم، پرونده‌اى که ساواک در مورد ايشان تشکيل داده بود را ديدم.

يک بار در زمان شاه ايشان را دستگير کرده و از ايشان مى‌پرسند، ارتجاع چيست؟ مرتجع کيست؟ ايشان در جواب ارتجاع را در معنى لغوى «عقب‌گرد کردن» و در اصطلاح به معناى «عقب‌گرد کردن در مسائل سياسى و اقتصادى» معنا کرده بودند و مرتجع واقعى در ايران را شاه معرفى کرده بودند. به خاطر اين‌که کشورها را از نظر سياست عقب نگه داشته است، در حالى‌که حتى مصرى‌ها نيز هواپيما مى‌سازند. سپس ايشان را به شکنجه‌گاه تهران فرستاده بودند. بعد از مدتى، دوباره ثابتى همان سؤال‌ها را از ايشان پرسيده و ايشان هم گفته بود که در زاهدان به اين سؤالات پاسخ دادم. قبل از اين مکالمات، شنبه يا يکشنبه را نوشته بودند که خامنه‌اى حال پاسخ دادن ندارد. مشخص مى‌شود که ايشان را آن‌قدر اذيت کرده بودند که حتى توان حرف زدن را نداشته است. در ادامه نوشته بود: «وقتى بهبود يافت از او بپرسيد» بعد از بهبودى که از او سؤال مى‌کنند، ايشان مى‌گويند: «در زاهدان جواب داده‌ام، دوباره از او مى‌پرسند: «نمى‌شود، بايد مفصل پاسخ دهى» و ايشان دوباره همان پاسخ را مى‌دهد. من فريفته‌ شجاعت ايشان شده بودم. وقتى به زاهدان آمدند گفتم: «آقا شما عجب جوابى به ساواکى‌ها داده‌ايد.» گفت: «شما از کجا فهميده‌ايد؟» گفتم، پرونده‌تان را مطالعه کردم.» گفت: «الآن اين‌جاست؟» گفتم: «خير، سرجايش گذاشتم.»

این خبر را به اشتراک بگذارید:
ارسال نظرات