وقتی شاه درمانده شده بود ؛ تأسیس حزب رستاخیز به روایت داریوش همایون
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ محمدرضا پهلوی در 11 اسفند 1353 موجودیت حزب واحد رستاخیز را اعلام کرد تا برگی دیگر از دوران استبدادی رژیم پهلوی باشد. در همین رابطه داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی و قائممقام حزب رستاخیز میگوید: «حزب رستاخیز بعد از تجربه بیش از ۲۰ ساله شاه در نظام حزبی پیدا شد. در اواسط سالهای دهه ۱۳۳۰ دو حزب در ایران به وجود آمدند، حزب مليون و حزب مردم و شاه امیدوار بود که توسط این ۲ حزب بتواند نظام سیاسی مملکت را نگه دارد. وظیفه عمده این احزاب البته سازمان دادن به انتخابات مجلس بود و در همین وظیفه اصلی بود که این دو حزب شکست خوردند.»
حزب ایران نوین تبدیل شده بود به یک ماشین سیاسی برای تقسیم مناصب و از اواسط دهه ۴۰ شاه متوجه شد که علاوه بر اداره انتخابات کار دیگری در جامعه لازم است و آن مشارکت سیاسی بود. انتقادات روزافزونی که از رژیم مملکت میشد و مشکلات روز افزونی که از دستگاه اداری مملکت برمیخواست و ... و شاه به این نتیجه رسید که به جای داشتن ۲ حزب که یکی از آنها واقعا به حساب نمیآمد، یک حزب واحد تشکیل بشود و حزب مردم هم وضعاش به جایی رسیده بود که هر ۷-۸ ماهی گاه یک سالی، ناچار یک دبیر کل از طرف پادشاه برایش انتخاب میشد و حقیقتا وضع غيرقابل تحملی پیدا شده بود.
شاه برای اینکه مشکل حزب مردم را حل بکند و برای اینکه بیحرکتی و سنگشدگی حزب ایران نوین را هم جبران بکند که در طول سالهای قدرت به کلی فاسد شده بود اعلام حزب رستاخیز را کرد. شاه حزب را تبدیل کرد به آخرین تلاش رژیم و شاه همه تخم مرغهایش را آن روز گذاشت توی سبد حزب اما بعد تمام این تخم مرغها را دانه دانه خواست از آن سبد دربیاورد و حتی آن سبد را عملا شکست. حزب رستاخیز سرگردان بود در اینکه نقشی برای خودش تعیین کند و شاه هرگز نگذاشت که این حزب رونقی بگیرد و ۴ بار دبیرکلیهای حزب در عرض ۳ سال تغییر کردند و هر روز حزب دچار تلاطم و آشفتگی بود و سال آخرش به کلی بیاعتبار شده بود و جلساتش هیچ هدف و معنی نداشت.
شاه خودش نمیدانست با این حزب چه خواهد کرد و شاه یک کاری کرده بود و به نظر من درمانده بود در آن. شاه هم میخواست مردم را به صحنه بیاورد هم میخواست مشارکت سیاسی مردم را داشته باشد و هم تصمیمات درجه ا و ۲ و ۳ را میخواست خودش بگیرد. وضعی در ایران غلبه داشت این بود که تصمیمات در کوتاهترین مدت گرفته میشد ولی اجرایش بیشترین زمان لازم میداشت و گاهی هم اصلاً اجرا نمیشد.
خیلی خیلی شاه حساسیت داشت راجع به نقش حزب و به نظرم قضیه را باز با ظاهرسازی میخواست برگزار کند. شاه یک کاری کرده بود و موفق هم شده بود اما معیار موفقیت برای شاه خیلی معیار آسانی بود، آنکه مردم در اولین ماههای حزب گروه گروه و صدهزار صدهزار حقیقتاً به حزب پیوستند و در این هم تردید نیست و این برای شاه کفایت کرد و شاه چنین آدمی بود و وقتی یک کاری به یک جایی میرسید دیگه آن موفقیت برایش جنبه ابدی پیدا میکرد، خیلی ایستا فکر میکرد شاه، دیگر متوجه نبود که آن موفقیت اولیه چه ضرورتی پیدا کرده، چه سرنوشتی پیدا کرده. موفقیت در آن سطح خیلی ظاهری برایش کافی بود و اینکه حزب روشنفکران را جذب نکرده بود، برای شاه اهمیت چندانی نداشت و شاه به موفقیت اولیه دلخوش بود. خود شاه از حزب حمایتی نمیکرد و حزب را فقط میخواست که مورد استفاده قرار بدهد. حزب هیچ شانسی نداشت.
منبع: خاطرات داریوش همایون، تاریخ شفاهی هاروارد