چرا بعضیها دنبال نظریه خیانت درباره پذیرش قطعنامه هستند؟/ نوارهای ضبط شده از جلسات فرماندهی در جنگ هنوز منتشر نشده است

پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ پذیرش قطعنامه و پایان جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ملت ایران یکی از آن مقاطع تاریخی است که همواره مورد مناقشه بوده است. ورای بحثهای سیاسی و نظامی، آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ به خصوص در دوره قطعنامه بسیار حائز اهمیت است.
در میان محققان و پژوهشگران نقطه نظرات متفاوتی در این رابطه مطرح شده است؛ اما بدون شک یکی از نامداران و پیشکسوتان این عرصه محمد درودیان است که تحقیقات وسیعی در این عرصه دارد. به همین منظور و در راستای واکاوی هرچه بیشتر تاریخنگاری مقطع قطعنامه در دوران جنگ با او به گفتگو نشستهایم.
مشروح این گفتگو در ادامه از نظر میگذرد.
به عنوان مقدمه بحث چگونه به حوزه آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ باید ورود کرد؟
وقتی بخواهیم «تاریخنگاری جنگ» را نقد و آسیبشناسی کنیم، باید به این موضوع توجه کنیم که کلمهی تاریخنگاری بر موضوع تقدم دارد. در واقع پیشفرض تاریخنگاری، موضوع و مسئلهی آن است. وقتی میگوییم تاریخنگاری انقلاب، جنگ، موسیقی، جامعه و غیره، پیش فرض آن انقلاب، جنگ، موسیقی، و سایر موارد است. با این توضیح به این پرسش مهم و اساسی میرسیم که موضوع و مسئلهی اصلی تاریخنگاری جنگ، چیست؟ اگر مسئلهی جنگ در هستهی مرکزی تاریخنگاری جنگ قرار دارد، هم اکنون چه نوع نگاهی به جنگ وجود دارد؟ من تا اندازهای که در حوزهی جنگ تأمل کردهام؛ بنظرم نوعی تلاقی بین انقلاب و جنگ بهوجود آمده و از این مسیر، نظریهای به نام «پیوستگی جنگ و انقلاب» شکل گرفته است. افرادی که در حوزهی جنگ کار میکنند براساس این پیشفرض مفهومی از منظر انقلاب به جنگ نگاه میکنند و آنهایی که در زمینهی انقلاب کار میکنند نیز از مسیر انقلاب به جنگ میرسند. به نظر من این مهمترین مسئله است که چرا جنگ را در چارچوب پیوستگی با انقلاب بررسی میکنیم؟ و یا بالعکس انقلاب را در پیوستگی با جنگ مورد مطالعه قرار میدهیم؟
به عنوان مثال در مراسم سالگرد انقلاب هیچ بحثی در این زمینه انجام نمیدهیم که حال که انقلاب شده است، موضوع و مسئلهی انقلاب چه بود؟ آرمانهای انقلاب چه شد و در چه موقعیتی در نسبت با انقلاب قرار داریم؟ به نظر من به این دلیل است که مسئلهی انقلاب در درون موضوعات و مفاهیم جنگ گم شده و در حاشیه قرار گرفته است. وقتی از موضوع انقلاب به جنگ میرسیم یا از موضوع جنگ به انقلاب، بنظرم دچار خطا در فهم از مسئلهی انقلاب و جنگ میشویم. این بزرگترین آسیبشناسی رویکردی در تاریخنگاری جنگ و در نظام رسانهای، از منظر پیوستگی جنگ با انقلاب است. بنظرم این نظریه نیاز به نقد و بررسی دارد و سه اشکال اساسی در این زمینه وجود دارد:
۱. در حوزهی تاریخنگاری جنگ، مفهوم دفاع را به جای جنگ قرار دادیم. یعنی مسئلهی جنگ، مسئلهی تاریخنگاری نیست. بلکه بیشتر مفهوم دفاع به عنوان عملکرد جامعهی ایران در برابر تجاوز عراق مورد تأکید قرار میگیرد.
۲. وقایع عملیاتی و رخدادهای سیاسی جایگزینِ مسائل و مفاهیم اساسی جنگ شده در حالیکه باید بر عکس باشد.
۳. مورد سوم متأثر از دو مورد اول است. که اساساً رویکرد ما به جنگ به رخدادهای سیاسی و عملیاتی محدود شده در حالیکه جنگ یک امر نظامی و استراتژیک است.
آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ به صورت کلی بر اساس سه مسئلهی یادشده قابل توضیح است. آسیبشناسی تاریخنگاری پایان جنگ را هم بر محور موضوع پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ باید بصورت خاص و جداگانه بررسی کنیم. حال باید دید، آیا قادریم آسیبشناسی تاریخنگاری پایان جنگ را براساس این چهارچوب نقد و بررسی کنیم؟ اگر قادر به انجام آن باشیم، بنظرم امکان فهم درست از مسئلهی پایان جنگ برای ما حاصل میشود.
ما هم اکنون با این دستگاه نظری، مفهومی و روشی، گذشته را با موضوعاتی چون علل وقوع جنگ، ادامهی آن و مدیریت خاتمهی جنگ و یا مواردی مانند: سفر مک فارلین به ایران مطالعه میکنیم و قادر نیستیم مسئلهی جنگ را، بهطور خاص در مورد پایان جنگ، تبیین کنیم. در مورد شروع جنگ، توانستیم با تأکید بر غافلگیری و دفاع، وضعیت آغازین جنگ را تبیین کنیم. اما همانطور که گفتم، دربارهی پایان جنگ، هنوز درگیر این موضوع هستیم که چگونه باید یک جنگ را مدیریت و تمام کرد؟ در صورتیکه ما بعد از فتح خرمشهر، وقتی وارد خاک عراق شدیم، دیگر موضوع ما دفاع نبود، بلکه به دنبال پیروزی نظامی برای پایاندادن به جنگ بودیم. ولی هدف ما و آنچه که دنبال میکردیم، به دلیل پذیرش قطعنامهی ۵۹۸، راهحل سیاسی را به جای راهحل نظامی پذیرفتیم.
در خصوص آسیبشناسی تاریخنگاری جنگ با موضوع قطعنامهی ۵۹۸، چه نظری دارید؟
با توجه به چهارچوب مفهومی و روشی که عرض کردم، سؤال از اینکه علت پذیرش قطعنامه چه بود، اساساً سؤال اشتباهی است. نه اینکه علت پذیرش قطعنامه نیاز به سؤال ندارد. نه، منظور این نیست. اگر موضوع تاریخنگاری جنگ، مسئلهی جنگ باشد و جنگ به عنوان یک امر استراتژیک با حفظ موجودیت و توسعهی قدرت با استفاده از ابزار نظامی نسبت دارد، در واقع سؤال این نیست که چرا قطعنامه را پذیرفتیم؟ سؤال استراتژیک در واقع این است که چرا ما نتوانستیم با پیروزی نظامی بر عراق جنگ را پایان دهیم؟ به عنوان مثال وقتی امریکاییها به عراق حمله کردند، با یک پیرزوی نظامی بغداد را تصرف کردند، مراکز ثقل استراتژیک عراق را بمباران کردند، زیرساختهای عراق را از بین بردند، دنبال صدام گشتند و وی را یافته و محاکمه کردند. بنابراین امریکاییها در این مرحله، یعنی مرحلهی اول برای پیروزی نظامی بر عراق، با پیروزی نظامی موفق عمل کردند. اما اینکه تأسیس نظام سیاسی در عراق توسط امریکاییها با شکست مواجه شد، میشود امر دوم. اما در مرحلهی اول یعنی پیروزی نظامی بر عراق موفق ظاهر شدند.
آیا وقتی ما جنگ را بعد فتح خرمشهر ادامه دادیم و گفتیم میخواهیم عراق را متقاعد کنیم که حق ما را بپذیرد و صدام را ساقط کنیم، آیا از نظر نظامی قادر به تولید و نمایش قدرت نظامی مناسب با آن بودیم؟ من معقتدم نبودیم. پس اگر نبودیم و با پذیرش قطعنامه، بعنوان راه حل سیاسی بجای نظامی آن هم شش سال بعد از فتح خرمشهر جنگ پایان یافت، این پرسش وجود دارد که چرا جنگ را از نظر نظامی با پیروزی نظامی خاتمه ندادیم؟ در واقع برای پایاندادن به جنگ دو راه وجود دارد: یا باید بپذیریم جنگ را با روش سیاسی پایان داد و یا باید از نظر نظامی بر عراق پیروز میشدیم. با انجام عملیات نظامی آن هم بصورت سالانه نمیشود پیروزی نظامی بهدست آورد. با این روش میشود جنگ فرسایشی را ادامه داد و در برابر فشار برای پایان دادن به جنگ مقاومت کرد. در مورد پایان جنگ ایران در ادبیات موجود بنظرم چهار نظریه شکل گرفته است.
نظریهی اول: پایان جنگ تابع عوامل اقتصادی است. حضرت آیتالله خامنهای در خطبههای نماز جمعه یکبار توضیح دادند که در پایان جنگ عوامل اقتصادی مؤثر بوده است.
نظریهی دوم: نگرانی از توسعهی جنگ به شهرهای دیگر و استفاده از بمبهای شیمیایی در دیگر شهرها و تهران بود. آقای هاشمی رفسنجانی، بعد از سقوط هواپیمای ایرباس این موضوع را مطرح کرد و گفت: وقتی هواپیمای مسافربری ایرباس را زدند یعنی اینکه آمادهی چیزی بیش از این هستند. اخباری هم که میآمد حاکی از آن بود که موشکهای دوربرد شوروی که در اختیار عراق قرارگرفته بود با تغییر بُرد آن تا تهران میرسید و میتوانست تهران را مورد هدف قرار دهد. از حمل کلاهک شیمیایی توسط این موشکها این نگرانی وجود داشت که تهران را مورد حملات شیمیایی قرار دهند. بنا براین تأکید میشد ما راهی غیر از پذیرش قطعنامه نداریم.
نظریهی سوم: نظریهی نظامی است. این نظریه میگوید: ما مناطقی که در ۶ سال بدست آوردیم در ۴ ماه از دست دادیم. چشماندازی که مجدداً بتوانیم مناطقی از عراق را تصرف کنیم وجود ندارد. این موارد منجر میشود به نامهی آقای رضایی که میگوید: ما اگر بخواهیم پیروز شویم به چه امکاناتی نیاز داریم. خود آقای رضایی هم از این نامه دفاع نکرده و دیگران وی را متهم کردهاند. من معتقدم که در آینده یکی از اسنادی که نشان میدهد که ما چرا جنگ را با پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ تمام کردیم، همین نامه است. این است در جنگ برای پیروزی نظامی بر دشمن، باید قدرت تهاجمی داشته باشیم. برای اینکه قدرت تهاجمی داشته باشیم باید همهی ظرفیتهای ملی را به کار بگیریم، تجهیزات و نیروها را داشته باشیم و آقای رضایی در این نامه درست برآورد کرده بود. و این نامه در تصمیمگیری امام برای پایان دادن به جنگ مؤثر بود. در ارزیابی وضعیت ایران در ادامهی جنگ، ایرادی هم وجود نداشت. عراق در خرمشهر نبود که کوچه به کوچه بتوانیم آنها را زمینگیر کنیم. ما وقتی وارد خاک عراق شدیم به قدرت نظامی برتر برای پیروزی نظامی نیاز داشتیم. بنظرم وقتی پس از فتح خرمشهر وارد خاک عراق شدیم، مؤلفه های ایجاد قدرت نظامی را بعنوان الزامات پیروزی استراتژیک بر عراق پیشبینی و ایجاد نکردیم. بنابراین آن نامه کاملاً درست بود. ولی ما چون دفاع نکردیم از آن نامه و از تهیه و ارسال آن تفسیر سیاسی کردیم در تاریخ سیاسی و نظامی ما جایگاه واقعی این نامه، گم شده است.
جایی که امام میگوید: این دیگر شعار است، تعریض به نامه است؟
این که امام میگوید این دیگر شعار است، امام در واقع یک دوگانگی را آشکار میکند. سپاه گفته بود ما عاشورایی میجنگیم و مقاومت میکنیم. امام میگوید: اگر گفتید عاشورایی میجنگید، پس این حرفها چیست؟ رضایی میگوید ما این نامه را به امام ننوشتیم و به آقای هاشمی نوشتیم. در هر حال بنظرم، صورتمسئله فرق نمیکند. چرا که وضعیت نظامی ایران و الزامات پیروزی نظامی بر عراق را آقای رضائی در این نامه به تصویر کشیده است. هر چند اگر مطالبات این نامه با شعار جنگ عاشورایی در تناقض باشد.
به نظر من امام نیز با استناد به همان دلایل و کمبودهای موجود در جبههها، تصمیم بر پایان جنگ گرفتند که کاملاً درست بود و باید با شهامت از نامهی آقای رضائی و تصمیم امام برای پایاندادن به جنگ، دفاع کرد. مناقشه دربارهی آن و حسرت پایاندادن به جنگ و یا بحث از امکانپذیری ادامهی جنگ به نظرم موضوعیت ندارد. در آینده نیز به اهمیت این نامه و تأثیر آن در تصمیمگیری برای پایاندادن به جنگ بیشتر توجه خواهد شد. در جنگی که ما داشتیم، کار دفاع را بدرستی انجام دادیم و مناطق اشغالی را آزاد کردیم، ولی نتوانستیم با پیروزی نظامی و استراتژیک در عمق خاک دشمن، جنگ را با پیروزی نظامی پایان بدیم. زیرا دستیابی به پیروزی نظامی در عمق خاک دشمن، نیازمند ارتش حرفهای و پشتیبانی آتش و بسیاری از نیازمندیهای دیگری است که ما نداشتیم. با الگوی جنگ دفاعی و آزادسازی مناطق اشغالی نمیتوانستیم در عمق خاک دشمن و با جنگ طولانی به پیروزی نظامی دست پیدا کنیم. ما با چنین مسائلی روبهرو بودیم و با نیروی داوطلب مردمی نمیشد جنگ را ادامه داد و به پیروزی استراتژیک برای پایاندادن به جنگ رسید. مقاومت صرفاً برای دفاع است با این روش نمیشود به پیروزی نظامی و استراتژیک دست یافت. بعد از عملیات بدر در سال ۱۳۶۳، در جلسات فرماندهان سپاه این بررسیها صورت گرفت که اگر بخواهیم پیروزی نظامی بر عراق داشته باشیم، باید ۱۵۰۰ گردان نیروی نظامی و تجهیز شده با سایر الزامات را داشته باشیم. در جلسهای که با مسئولین برگزار شد، معتقد بودند منابع کشور اجازهی تأمین و پشتیبانی این نیازها را نمیدهد. این ارزیابی درست بود. بنظرم ما دچار نوعی دوگانگی بودیم. به این شکل که، از یک طرف پس از یک انقلاب مردمی باید زندگی مردم تأمین میشد و از یک طرف درگیر جنگ شدیم که نیاز به منابع گسترده داشت ولی قادر به تأمین آن نبودیم. در چنین شرایطی برای مدیریت ادامه و پایاندادن به جنگ، یا باید اهداف را تعدیل کرد و یا منابع را افزایش داد. ما هیچکدام را انجام ندادیم و با ادامهی جنگ طولانی و فرسایشی در خاک عراق، در برابر افزایش توان نظامی ارتش عراق غافلگیر شدیم و با تغییر موازنهی نظامی هیچ گزینهی دیگری غیر از پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ نداشتیم. ما الان به جای اینکه برگردیم و اصل مسئله را بررسی کنیم، درگیر مناقشات سیاسی و استفاده از مفهوم خیانت در پایان دادن به جنگ شدیم.
نظریهی چهارم: این نظریه بحث خیانت را مطرح میکند. این موضوع در کتاب راز قطعنامه، نوشتهی آقای کامران غضنفری مطرح شده است. و من این کتاب را نقد و در سایتم منتشر کردهام. کامران غضنفری در واقع میخواهد به این سؤال جواب بدهد که چرا امام در مورد پایان جنگ و پذیرش قطعنامه تعبیر جام زهر را به کار بردند. گفته میشود امام پس از اعلام پذیرش قطعنامه و حضور مردم در جبههها با عملیات مرصاد تعجب کردند، پس یک عدهای به امام خمینی دربارهی جنگ اطلاعات غلط دادند. بنظرم با توجه به مستندات منتشرشده در کتاب اقای عضنفری این نظریه که به امام اطلاعات نمیدادند و امام نمیدانست، فرضیهی غلطی است ولی ایشان بدنبال اثبات آن رفته است. مشکل اصلی کتاب آقای غضنفری این است که برای پاسخ به پرسشی که داشته، پژوهش نکرده و به نوشتهی خودشان از تحقیقات دیگران استفاده و نقل کرده است در حالیکه براساس نتیجهی پژوهش دیگران و نقل برخی از قسمتها نمیشود به پرسش پاسخ داد. ضمن اینکه نقل از مسئولین به معنای استناد به نظرات بصورت گزینشی است نه استفاده از پژوهش. امام وقتی قطعنامه را میپذیرد در نامهی پذیرش قطعنامه تأکید میکند که «با توجه به نظر تمامی کارشناسان سیاسی و نظامی سطح بالای کشور که به تعهد و دلسوزی و صداقت آنان اعتماد دارم، با پذیرش قطعنامه موافقت کردم.» آقای غضنفری در کتاب خود نظر امام را نقل کرده ولی روشن نیست چرا تلاش میکند تا مسئولین سیاسی و نظامی را به خیانت متهم کند. همچنین امام میگوید به واسطهی «حوادث و عواملی» که از ذکر آن فعلاً خودداری میکنم در مقطع کنونی پذیرش قطعنامه را به مصلحت انقلاب و نظام میدانم. آقای غضنفری و دیگران سراغ آن حوادث و عوامل نرفتهاند. بخشی از آن حتماً تفکر مسئولین، محدودیتهای منابع کشور، دشواریهای ادارهی همزمان انقلاب و جنگ بوده است. باید این مسائل را با پژوهش روشن کرد. استفاده از مفهوم خیانت تحریف تاریخ و سادهکردن یک مسئله تاریخی و راهبردی است.
در هر صورت این مباحث بررسی نشده است. به نظر خودم بر اساس نظریهای میشود این را توضیح داد که علت استقبال از نظریهی خیانت و خرید کتاب اقای غضنفری چه بوده است. وقتی جامعه به چیزی باور دارد، در واقع جهان ذهنی باورهای جامعه براساس آن شکل گرفته است. چنانکه در زمان جنگ، جهان ذهنی و باورهای ما بر این اساس شکل گرفته بود که جنگ ما جنگ حق و باطل است و ما برتریم. و صدام عامل امریکا و وابسته بود. هشت سال هم در فضای رسانهای میگفتیم نیروهای بعثی ضعیف هستند و تحقیرشان کردیم. وقتی تهاجمات ارتش عراق در فروردین سال ۱۳۶۷ آغاز شد و مناطق تصرفشده در شش سال، در فاصلهی چهار ماه بازپس گرفته شد، این جهان ذهنی در هم ریخت و مردم غافلگیر شدند. آگاهی جمعی و جهان ذهنی برای بازسازی نیاز به زمان داشت. در چنین شرایطی پاسخ به پرسش از علت استفاده امام از تعبیر جام زهر و انتشار کتاب با عنوان «راز قطعنامه» که بیشتر با رویکرد سیاسی بود و پس از حوادث سال ۱۳۸۸ تهیه و منتشر شد، مورد استقبال قرار گرفت. بنابراین معتقدم جامعه وقتی در برابر یک وضعیتی غافلگیر میشود، بخشی از ذهنیتش به این سو میرود که چرا این طور شد. بخشی میرود به سمت اینکه ما پیروزیم و بخشی هم میرود به سمت خیانت و توطئههای پیچیده. گروهی هم میگفتند که نکند سرزمینهای متصرفی عراق را دادیم تا بهانه برای صلح ایجاد شود. برخی نظرات هم با استفاده از مفهوم خیانت شکل گرفته است. بنظرم وقتی که مسئلهی جنگ به عنوان مسئلهی استراتژیک در جامعه ادراک نشده باشد، موقعیتها و شرایط استراتژیک مورد بررسی قرار نمیگیرد و پناه میبرند به مباحث پیچیده و استفاده از موضوع خیانت.
در سالهای اخیر، سپاه و ارتش و پژوهشگران با استناد به همین اسناد شروع به پژوهش کردند. شما به عنوان کارشناس و پروهشگر این حوزه بفرمایید چه جریانهایی و با چه رویکردهایی به آن مقطع تاریخی پرداختهاند و به نظرتان ایراد اساسی آنها چیست؟
از نظر تولید منابع در سایتها که جستوجو کردم، ۱۰۰ کتاب در زمینهی قطعنامهی ۵۹۸ موجود است و حدود ۸ کتاب به صورت تخصصی در مورد قطعنامه بحث کرده که من برخی از آنها را خواندم. چون این موضوع مهم بود با خانم مرضیه محمدی، که مسئول کتابخانهی تخصصی جنگ در حوزهی هنری است، تماس گرفتم و گفتم ارزیابی شما از ادبیات پژوهشی در موضوع پذیرش قطعنامهی ۵۹۸ چیست؟ ایشان گفتند ۱۲۰ عنوان کتاب در مورد قطعنامه وجود دارد حتی کتابهایی هم که اشارهای کوتاه در مورد قطعنامه دارد، جزء این کتابها ثبت شدند. البته در ۲۲ عنوان کتاب به صورت تخصصی دربارهی قطعنامه بحث شده است. اما من کتاب تخصصی که با استفاده از منطق استراتژیک موضوع را بررسی کند ندیدم و معتقدم تنها مسیری که ما را به فهم درست میرساند، این نوع بررسی است که ما این کار را انجام ندادیم.
روایتهای پژوهشگران خارج از ایران از قطعنامهی ۵۹۸ چیست؟
در یک دورهای روی پذیرش قطعنامه از سوی ایران و ارزیابی پیامد آن مطالعه میکردم، متوجه شدم در ادبیاتی که منتشر شده، شکست نظامی ایران از ارتش عراق خیلی برجسته نبود؛ زیرا تحلیلگران جهان معتقد بودند مداخله و پشتیبانی امریکا در پیروزی ارتش عراق نقش اساسی داشته، ولی موضوع قابل توجه ارزیابی از تأثیر نتیجهی جنگ بر انقلاب بود. به این معنا که، آیا سیاست خارجی ایران تغییر خواهد کرد؟ معتقد بودند که سیاست خارجی ایران تغییر خواهد کرد. بنظرم تحلیلگران خارجی اشتباه کردند. امروز حضور ایران در منطقه در چه چهارچوبی بررسی میشود؟ حضور ایران در منطقه در امتداد بحث صدور انقلاب و حمایت از نهضتها است و امروزه در جنگ غزه ظهور قدرت تهاجمی ایران در ابعاد مختلف آشکار شد و در هیچ دورهی تاریخی، ما شاهد این موقعیت نبودیم. حتی اگر هم زیرساختش به وجود آمده بود، اما شرایط برای آشکارسازی فراهم نشده بود. این موقعیت را باید براساس مفاهیم استراتژیک ارزیابی کنیم.
در حوزهی پژوهشی از منظر تاریخنگاری، شما خلاءهای پژوهشی روایت مقطع قطعنامه را چه میدانید؟ چه خلاءهایی وجود دارد؟
طبق نظریه کلاوزِویتس، جنگ سه ضلع دارد: ۱- دولت یعنی حاکمیت، ۲- ارتش یعنی نیروهای مسلح، ۳- جامعه یا ملت. به نظر من نظام پژوهشی ما بر اساس گسست میان این سه ضلع بنا شده است. و این دعوای مناقشهآمیزی که بین ما شکل گرفته است، متأثر از همین وضعیت است. جنگ بنظرم سه ضلع دارد: حماسه، معنویت و عقلانیت. رویکرد کنونی ما غلبهی مباحث فرهنگی و معنوی در جنگ، با تأکید بر خاطرات رزمندگان است. در حالیکه جنگ بدون عقلانیت برای طراحی و تصمیمگیری و روحیهی حماسی و ارادهی کسب پیروزی بر دشمن، به نتیجه نمیرسد. وقتی ما دربارهی اندیشه و عقلانیت بحث نمیکنیم و به شرایط توجه نداریم، درگیر مباحثی مثل خیانت و غیره میشویم. با طرح موضوع خیانت دیگر کسی سراغ اندیشه نمیرود و میگوید: اینها همه خائن هستند. در نتیجه، سه ضلع به هم پیوسته برای فهم از مسئلهی جنگ، از هم فروپاشید. و بدینترتیب، اداراک ما با وجود ۸ سال جنگ، ادراک درستی نیست. این صورتی از آسیبشناسی مفهومی و روشی است که به بحث جداگانهای نیاز دارد.
از همین رویکرد هم گروهی به این مطلب میرسند که ما از موضع ضعف قطعنامه را پذیرفتیم. و یک گروه هم حماسههای آفریده شده را درخشان میکنند. یعنی نگاه صفر تا صدی؟
بله. یک عده میگویند ما قدرت داشتیم ولی نگذاشتند جنگ را ادامه بدهیم. اما نمیگویند جنگ را تا کجا باید ادامه میدادیم؟ تا چند سال دیگر؟ چه نشانه ای بود که ما بر ارتش عراق پیروز شویم. بنظرم پاسخ به این پرسشها با استفاده از مفهوم جنگ بعنوان امر استراتژیک قابل دستیابی است، در حالیکه این مفهوم مورد غفلت قرار گرفته و جنگ بیشتر در ذیل مفهوم دفاع مقدس تبلیغ میشود که ناظر بر عملکرد جامعهی ایران در برابر تجاوز ارتش عراق است.
به عنوان یک پژوهشگر، نقش اسناد را در تاریخنگاری حوزهی قطعنامه چگونه میبینید؟ آیا انتشار و یا عدم انتشار اسناد کمکی به روایت کلی از جنگ میکند؟ آیا دسترسی آسان به اسناد وجود دارد؟
اسنادی که در وزارت خارجه است، بخصوص در موضوع قطعنامهی ۵۹۸، تا بحال اصلاً منتشر نشده است. تا جایی که من میدانم اختلاف نظر وجود داشته که قطعنامه را بپذیرند و یا نپذیرند؟ و اساساً جنگ را چگونه تمام کنند. یعنی نظریهی وزارت خارجه در پایاندادن به جنگ روشن نیست که بصورت دقیق چه بوده است؟ اصلاً تا یک دورهای باوری به پایاندادن جنگ وجود نداشته. من معتقدم، در یک دورهای سیاست خارجهی ما با وقوع جنگ دچار انفعال میشود. و دیپلماتهای ما هرجای دنیا میرفتند باید پاسخ میدادند چرا ایران جنگ را تمام نمیکند. و یا قبلتر چرا گروگانها را آزاد نمیکند. سیاست خارجی ما در دو مورد گروگانگیری و جنگ منفعل عمل کرد و بنظر میرسد طرح روشنی برای پایاندادن به جنگ دنبال نکرده است و اگر غیر از این است تا کنون اسناد وزارت خارجه هم منتشر نشد تا ببینیم چه دیدگاهی داشتند تا مورد ارزیابی قرار بگیرد. امیدوارم با انتشار اسناد این موضوع روشن شود. در مسئلهی قطعنامه دو دیدگاه وجود داشته که همانند قطعنامههای پیشین رد کنند یا بپذیرند. ظاهراً با مداخلهی امام قرار میشود نه رد کنیم و نه بپذیریم.
شما نگاه کنید در جنگ روسیه و اوکراین، با شروع جنگ مذاکرات هم دنبال میشد. مذاکرات نباید تعطیل شود. جنگ و سیاست تالی همدیگر هستند. گاهی جنگ غالب است و سیاست به دنبال آن هست، گاهی هم سیاست جلو هست و قدرت و تهدید نظامی پشت آن قرار میگیرد. ما از اول دو مقولهی نظامی و سیاسی را از هم جدا کردیم و سیاست را مساوی سازش دانستیم. در صورتی که سیاست همان جنگ است اما بدون خونریزی. دیپلمات ما همان اندازه که میرود مذاکره میکند و کار را پیشمی برد، مثل یک رزمنده در میدان نبرد، در زمان جنگ عمل میکند و تکمیلکنندهی تلاشها در میدان نظامی و جنگ است.
شما فکر میکنید اگر اسناد مربوط به بخش نظامی منتشر شود، به فهم جنگ کمک بیشتری میکند؟
من معتقدم بخش اعظمی از اسناد نظامی منتشر شده است. ولی نوارهای کاست که در بخش اسناد جنگ است، منتشر نشده است. در صورتیکه نوارهای ضبطشده از جلسات تصمیمگیری و فرماندهی در جنگ، پایه و اساس روشنشدن مسائل جنگ است ولی هنوز با گذشت سالها منتشر نشده و مسکوت باقی مانده است. در جامعه نیز هیچ فردی با رویکرد جامعهشناسی جنگ را بررسی نکرده است؛ زیرا رویکرد جامعهشناسی بیشتر ضد جنگ است و ما چون جنگ را یک امر معنوی میدانیم، نمیرویم سراغ تحقیقات و یک پایشی انجام دهیم و با خانوادهها گفتوگو کنیم.
ببینید اسناد مانند کتاب که صدا ندارند، بلکه باید خوانده شوند و بررسی شوند. ما آدمها هستیم که یک قسمت را انتخاب میکنیم و یا یک بخش را نادیده میگیریم. مثلاً میگوییم این قسمت از سخن امام مهم است ولی به بخش دیگر توجه نمیکنیم چون با پیشفرضهای ذهنی ما همخوانی ندارد. بنظرم تا پیشفرضهای مفهومی ما در مورد مسئلهی جنگ تغییر نکند و مسئلهمان را تعریف نکنیم، نمیتوانیم شالودهی یک نظریهی جدید را پیریزی کنیم. ولو اینکه یک قدرتی را با تجهیزات نظامی تولید کنیم. قدرت و به کارگیری آن باید با مباحث نظری پشتیبانی شود. امروز بنظرم بین تجربهی جنگ گذشتهی ما با عراق، با موقعیت استراتژیک ما در منطقه، شکاف وجود دارد. ما با حضور در منطقه و حفظ بشار اسد، یک پیروزی استراتژیک در منطقه بدست آوردیم که از نظر تاریخی و راهبردی کمنظیر است. ولی میآییم آن را در چارچوب دفاع از حرم تعریف میکنیم. بدون تبیین وضعیت کنونی در چارچوب موقعیت استراتژیک بنظرم نمیتوانیم دستاور و هزینههای حضور منطقهای را برای جامعه توضیح دهیم.