پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ حضور مستشاران امریکایی در ایران و فعالیتهای بیقید و بند آنها که تحقیر ملی را در پی داشت یکی از تلخترین رخدادهای تاریخی دوران رژیم پهلوی است که شاید اغلب افرادی که آن روزها را درک کردهاند طعم تلخ این حقارت را چشیده باشند. این مسئله در شمال کشور به دلیل وجود پایگاههای جاسوسی امریکا علیه شوروی بیش از پیش میشد. آنچه که به جهت تاریخی به کاخ صفیآباد بهشهر مشهور است روزگاری پایگاه جاسوسی امریکا بود.
احمد توکلی از جمله مبارزینی است که در خاطرات و یادماندههای خود به این موضوع اشاره داشته است. توکلی میگوید: در بهشهر يك بناى تاريخى وجود دارد كه مربوط به زمان شاه صفى و شاهعباس است. در واقع اين قصر بقاياى قصر شاهعباس است. اين پادشاه موقع تابستان از اصفهان به بهشهر مىآمد و در جنوب شهر در پاى كوه تابستانى براى خودش ساخته بود، قصرى نسبتاً جمع و جور مجهز به همهى امكانات بود.
شاهصفى هم آنجا براى خودش يك كاخ بزرگ و معظمى ساخته بود. اين كاخ در تپههاى جنوب غربى شهر ساختهشده بود كه در واقع بلندترين و نزديكترين تپه به شهر بود. از زاغمرز كه رد شويم، ساختمان آن هنوز پيداست. بين اين ساختمانها يك تونل زيرزمينى وجود داشت كه در مواقع امنيتى از آن استفاده مىكردند. اين تونل از كنار دبستان ما رد مىشد. ما هنگام قايمباشك بازى در دورهى دبستان، به دليل اينكه مدرسهمان ديوار نداشت، در آن تونلها قايم مىشديم. اندازهى تونل هم بهگونهای بود كه آدم مىتوانست بهراحتی از آن رد شود.
*** پایگاه جاسوسی امریکا در بهشهر ***
آمريكايىها در دههى سى، پس از كودتاى 28 مرداد، آنجا را پايگاه نيروى هوايى كرده بودند، چرا كه نزديكترين بلندى مشرف به دريا بود. آنها رادارهاى پيشرفتهى آن روز را در آن مكان نصب كردند و تمام مرز ايران و شوروى را تا مسافت دوردستى تحت كنترل داشتند. در واقع آنجا شده بود پايگاه جاسوسى آمريكا كه به وسيلهى نيروى هوايى در زمان شاه اداره و حفاظت مىشد. آمريكايىها آنجا همهکاره بودند؛ در داخل شهر هم خيلى با تبختر و تكبر زندگى مىكردند. چندين ساختمان در بهترين مجتمع مسكونى شهر كه متعلق به كارخانهى چيتسازى بود، در اختيار آنها قرار گرفته بود. فرماندهان با ماشينهاى شورلت و ماشينهاى آخرين سيستم در داخل شهر رفت و آمد مىكردند و خيلى سرگران با مردم شهر برخورد مىكردند.
يادم هست كه سال اول دبيرستان با چند تن از دوستان، نان و پنير و گوجه خريديم و به آن كوه رفتيم تا عصرانهاى بخوريم؛ دوربين هم داشتيم. بالاى كوه تا نزديكىهاى تابلوى «ورود ممنوع» پيش رفتيم. نزديكىهاى آن تابلو ايستاديم. داشتيم براى خودمان عكس يادگارى مىگرفتيم، طورى كه آن قصر هم در عكس بيفتد. یکدفعه ديديم سربازها و درجهدارهای نيروى هوايى دور تا دور ما را گرفتهاند. چند نفر از آنها جلو آمدند و با خشونت به ما حمله كردند و دوربين را از ما گرفتند؛ من كه عادت نداشتم حرف زور بشنوم، شاخ و شانه كشيدم كه «دوربين را بايد بدهيد.» مىخواستم بهزور دوربينمان را از آنها بگيرم كه يك افسر سيلى بسيار محكمى در گوشم نواخت. داد و بيداد كردم و با گريه و جيغ و داد اعتراض كردم و با او گلاويز شدم و بچهها بهزور مرا كنار كشيدند.
***تهدید مردم بومی توسط مستشاران امریکایی***
آمريكايىها به دستگيرى ما اقدام نكردند، فقط دوربينمان را گرفتند. دوربين هم مال يكى از همكلاسىها بود؛ او از خانوادهاى نسبتاً متمكن زاغمرزى بود كه در شهر مغازه داشتند. آمريكايىها آن عكس را بسيار بزرگ يعنى 70×100 ظاهر كرده بودند و به پدرهاى اين بچهها نشان داده بودند و تهديد كرده بودند كه بچههاى شما اين كار را كردند و ما تعقيبشان نكرديم، چون مىدانيم بچگى كردند، ولى اگر یکبار ديگر از اين كارها بكنند، بازداشت خواهند شد. اين منطقه بهطور جدى كنترل مىشد. اين موضوع در زمآن جان.اف.كندى، اوج اقتدار جاسوسى آمريكا عليه شوروى، بيشتر بود.
در دوران انقلاب، اتفاق خاصى در آنجا نيفتاد، چون آن منطقه اختلاطى با زندگى مردم نداشت. آمريكايىها هم با جدى شدن انقلاب، در شهر ظاهر نشدند و مردم هم با آنجا كارى نداشتند، چون آن منطقه جادهى نظامى جداگانهاى داشت. با اوج انقلاب آمریکاییها آنجا را ترك كردند و آن منطقه به دست نيروى هوايى افتاد. انقلاب كه پيروز شد، مسؤولين شهر بلافاصله آنجا را تحت حفاظت درآوردند. مردم فهميده بودند و به آن منطقه تعرضى نكردند. ما نيرويى در آنجا گذاشتيم تا حفاظت شود و هيچ دخالتى در امور آن نكرديم، چون مربوط به ارتش بود؛ خيلى دلمان مىخواست پس از بيست سال درِ آنجا به روى مردم باز شود، ولى نشد كه نشد.
منبع: کتاب خاطرات احمد توکلی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی