پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ دستگیری آیتالله احمدی میانجی و حجتالاسلام حججی در آذر ماه 1357 در میانه، فضای مبارزاتی علیه رژیم پهلوی را تشدید کرد. به بهانه سالروز رحلت آیتالله علی احمدی میانجی ماجرای تحصن مردم میانه در حمایت از روحانیت مبارز در ادامه از نظر میگذرد.
وقتى تصمیم شورا به مزدوران برگزیده ابلاغ شد، بىدرنگ آنان هم آماده اجراى این طرح شیطانى شدند تا شاید بتوانند مانع از شرکت مردم در مراسم راهپیمایى تاسوعا و عاشورا شوند. آنها ساعت سه بامداد روز شنبه 1357/9/18 (هشتم محرم)، جهت ربودن دو تن از روحانیون فداکار شهر، غافلگیرانه به منازل آنان حملهور گشتند.
حجتالاسلام محمود احمدی اینواقعه را اینگونه توضیح مىدهد: «... آن شب پس از پایان مراسم انجمن دین و دانش، آیتالله احمدى شام را میهمان یکى از معتمدین شهر بودند، بعد از صرف شام به منزل آمدند، سپس تعدادى از علماى مبارز شهر نیز به آنجا آمدند و تشکیل جلسه دادند. این جلسه به طول انجامید و در آن پیرامون برنامههاى آینده و چگونگى برگزارى راهپیمایى تاسوعا و عاشورا صحبت شد و در ضمن اعلامیه و جزوات مربوط به حکومت اسلامى حضرت امام خمینى هم بین آقایان تقسیم گردید تا فردا در میان مردم توزیع بشود. در آخر همه آقایان به منازل خود رفتند و من به همراه حاج آقا در یک اتاق به استراحت پرداخته و خوابیدیم.
از سوى دیگر مأموران ساواک به خیال اینکه علاقهمندان آیتالله احمدى، ایشان را در کارخانه حلاجى اخوىاش (واقع در خارج از شهر) پنهان کردهاند، نخست به آنجا حملهور مىشوند و چون سرشان به سنگ مىخورد و چیزى پیدا نمىکنند، دیوانهوار نگهبان کارخانه و پسرش را به شدت کتک مىزنند و از آن دو مىخواهند تا محل اختفاى حاجآقا را نشان بدهند ولى وقتى به طور کلى مأیوس مىشوند به سوى منزل محل استراحت ایشان حرکت مىکنند.
در این هنگام، حدود ساعت 3 بامداد بود که با صداى شکسته شدن در حیاط از خواب پریدم. ناگهان مأموران ساواک را مشاهده کردم که با مسلسلهاى نورافکن به طرف اتاقى که ما بودیم حملهور شدند. آیتالله احمدى وقتى این چنین دیدند فورى براى رفتن اعلان آمادگى کردند ولى دژخیمان شاه هرگز گوششان بدهکار نبود و با لگد و قنداق تفنگ به اعضاى بدن ایشان مىکوبیدند، بعد ایشان را از پاهایشان گرفته و کشان کشان به حیاط و از آنجا به کوچه آوردند. در این وقت من با فریاد بلند داد زدم: بلند شوید! عمویم را بردند که ابوى آمد و با عجله به دنبال عمویم راه افتاد ولى مأموران مانع شدند سپس آیتالله احمدى را در انتهاى کوچه سوار یک نفربر ارتشى کرده و بردند.»
مأموران، آیتالله احمدى را در حالى که به استخوانهاى پهلویش ضربه سختى وارد شده بود، به پاسگاه ژاندارمرى منتقل کردند. پس از آن نیز به سراغ حاج سیدسجاد حججى رفته پس از دستگیرى، او را نیز به همین ترتیب به ژاندارمرى روانه کردند. این روحانى مبارز در مقابل دژخیمان مقاومت نشان داد. آنها نیز دیوانهوار، علاوه بر اهانت و کتککارى، سرش را مجروح و تمام لباس را خونآلود کرده بودند.
به هر حال وضع جسمانى این دو عالم فداکار در اثر ضربات وارده بسیار دردناک و نگران کننده شده بود. مزدوران به زعم خویش بر این باور بودند که از سخنرانى و تحریکهاى آن دو، مدتى راحت خواهند بود؛ زیرا به پیشبینى آنها حداقل چند ماه طول خواهد کشید که وضع جسمى آن دو به حالت عادى باز گردد.
این دو روحانى آزاده، با همان وضع دلخراش به تبریز روانه شدند. آنها در زندان خواستار ملاقات فورى با استاندار نظامى آذربایجان، سرلشکر بیدآبادى شدند که با پافشارى زیاد این پیشنهاد مورد قبول قرار گرفت. در این دیدار حاج آقا حججى با کسب اجازه از آیتالله احمدى و با شهامتى مثالزدنى، رشته سخن را به دست گرفت، وى با لحنى شدید سرلشکر بیدآبادى را مخاطب قرار داد و گفت: «آنچه محمدرضا شاه همواره مژده دروازه طلایى تمدن را به مردم مىداد همین بود؟!! شما با این رفتار و کردار وحشیانه جنایتهاى چکمه پوشان مغول را در اذهان تداعى کردید و ...» سرلشکر بیدآبادى مرتب از وقوع حادثه اظهار بىاطلاعى مىکرد؛ زیرا چند لحظه پیش هم در این رابطه از جانب آیتالله قاضى طباطبایى مورد تهدید و سرزنش قرار گرفته بود. ضمن اینکه در اثر فشارهاى مستمر آیتالله شیخ هادى نیرى به شهربانى میانه، توسط آن اداره گزارش نگران کنندهاى از تشنج اوضاع در میانه به وى مخابره شده بود. امام جمعه وقت نیز طى چندین نوبت تماس تلفنى به وى گوشزد کرده بود که در صورت عدم آزادى آقایان، شهر به حالت انفجار در خواهد آمد. اینگونه بود که وى بناچار حکم آزادى آنان را صادر کرد آن دو روحانى آزاده بعد از آزادى از زندان، با همان وضع أسفبار، عازم منزل آیتالله قاضى طباطبایى شدند.
آیتالله احمدی میانجی نیز در رابطه با تحصن روحانیون میگوید: مردم از آن ساعتی که اینها ما را از روی نادانی ما را گرفته بودند و سپس برای اظهار قدرت دستور داده بودند تا تانکها در خیابانها رژه بروند، در داخل مسجد متحصن شده بودند. مردم قضیه را فهمیده بودند و اعلام کرده بودند که ما خواهان بازگشت این دو نفر هستیم. به همین دلیل هم بود که شفقت استاندار تبریز با تیمسار بیدآبادی تماس گرفته بود و گفته بود که ما دو نفر را رها کنند.
پس از رسیدن به میانه در ابتدا به خانهی آقای حاج شیخ هادی نیری روحانی بزرگ شهر رفتیم و ایشان به ما اظهار محبت نمود و بعد به مسجد رفتیم تا از مردم تشکر کنیم. آخر مردم از صبح تا ساعت 10 شب در مسجد بودند. سپس به منزل رفتیم.
فردای آن روز تظاهرات مهمی انجام شد و ظاهراً همین تظاهرات باعث شد تا سیل عظیم جمعیت از دهات و روستاها جاری شود؛ زیرا قضیه گرفتار شدن ما در دهات پیچیده بود. برادرم میگفت: گرفتار شدن شما یک شب بود، ولی به اندازهی چند ماه تبلیغات اثر داشت. مردم از روستاها به خیابانها ریختند. خیلی شلوغ شده بود و من هم نمیتوانستم راه بیایم، زیرا دندههایم اذیتم میکردند. به همین جهت مقداری صحبت کردم و گفتم: من خیلی دلم میخواست تا با شما به تظاهرات بیایم، ولی معذورم.
منبع:
1.انقلاب اسلامی در شهرستان میانه، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
2.خاطرات آیتالله احمدی میانجی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی