پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی - مظفر شاهدی؛ در آخرین ساعات عصر یکشنبه یازدهم اسفند 1353، شاه در حضور جمعی از دستاندرکاران درجه اول کشور اعلام کرد که دیگر نظام چند حزبی موجود را برنمیتابد و ادامه حیات آن را در راستای اهداف و طرحهای بلندپروازانه خود سودمند نمیداند و بدون اینکه مستمعین را مدت زیادی منتظر نگه دارد از ضرورت تأسیس حزبی واحد و فراگیر سخن به میان آورد تا سیاستهای آتی کشور را بر اساس دادههای راهبردی آن تنظیم و به اجرا گذاشته شود. حزب جدید که مورد موافقت بیچون و چرای حاضرین در جلسه قرار گرفت و حزب «رستاخیز ملت ایران» نامیده شد، در واقع روند دیکتاتوری حاکم بر کشور را به نهایت رساند. بنابراین، تأسیس حزب واحد و فراگیر رستاخیر ملت ایران را باید آخرین مرحله دیکتاتوری شاه قلمداد کرد که بدون محابا، بقایای بسیار متظاهرانه و فرمایشی اصول مشروطیت و دموکراسی را در ایران فرو ریخت.
گروهی از مهمترین طراحان و نیز پیش برندگان حزب رستاخیز، «از کارشناسان جوان علوم سیاسی و دارندگان درجه دکترا از دانشگاههای امریکایی» بودند. این تازه واردان به کشور عمدتاً تحت تأثیر دیدگاه ساموئل هانتینگتون قرار داشتند و معتقد بودند، تنها راه نیل به ثبات سیاسی در کشورهای در حال توسعه ایجاد حزب دولتی منضبط است. با جلب همکاری آنان، شاه نیز امیدوار شده بود این گروه جدید بتوانند کاستیهای نظام دو حزبی سابق را با آموزههای جدید در قالب حزب واحد رستاخیز بر طرف سازد. خصوصا، این گروه از الگوبرداران فلسفه سیاسی هانتینگتون عقیده داشتند «چنین حزبی به حلقه پیوند دهنده سازمان میان دولت و جامعه تبدیل خواهد شد.» و به تبع آن «دولت را به بسیج مردم توانا خواهد ساخت و بنابراین، خطرهای ناشی از عناصر اجتماعی مخرب را از بین خواهد برد.» میتوان کسانی نظیر آموزگار، داریوش همایون، هوشنگ نهاوندی، هوشنگ انصاری و علینقی عالیخانی را پیشرو این گروه در نظر گرفت که سالها به صورت پیدا و پنهان در برابر هویدا و حزب ایران نوین مخالفت خوانیهایی کرده بودند.
گروه دیگری که از آنان به عنوان طراحان اولیه حزب رستاخیز نام برده می شود تودهایهایی بودند که طی دهههای ۱۳۲۰ و ۱۳۳۰ به عضویت در حزب توده و سایر تشکلهای چپ پایان داده و خدمت در نظام شاهنشاهی را بر تفکرات پیشین ترجیح داده بودند. رسول پرویزی، جهانگیر تفضلی، محمد باهری، پرویز نیکخواه، محمود جعفریان و ده ها نفر دیگر از «اردوگاه شرق» به صف خدمتگزاران محمدرضا پهلوی روی آوردند. این افراد که عمدتاً در طیف هویدا و حزب ایران نوین فعال بودند، نسبت به دربار و شاه سرسپردگی داشتند. اصلیترین حامی این گروه، اسدالله علم بود که از سالها قبل، تجربه چشمگیری در جذب تودهایهای توبه کرده کسب کرده بود و این افراد شاخصترین اعضای باند او را تشکیل میدادند. هرگاه بپذیریم که مخالفت اسدالله علم با حزب ایران نوین و شخص هویدا تردیدناپذیر است و گروهی از تودهایهای سابق در جرگه دوستان و طرفداران وزیر دربار وارد شده بودند، آن گاه میتوان به دلایل حمایت این گروه از فکر تأسیس حزب رستاخیز پی برد. آنان به خاطر بیشینه فعالیت در حزب توده و تشکلهای طرفدار تفکر چپ که نمونه عملی آن در کشورهایی نظیر شوروی، کوبا، آلبانی و با چین نمود یافته بود، به نظام تک حزبی دارای سلسله مراتب طولی باور داشتند و میپنداشتند حزب واحدی چون «حزب کمونیست»، ضامن تحکیم نظام تک ساختی سلطنت محسوب میشود. بنابراین، وقتی فکر تأسيس حزبی واحد و فراگیر در ایران پیش آمد، این گروه که از مواهب نظام شاهنشاهی برخوردار بودند و پیشینه تفکر پیروی از نظام تک حزبی را در اذهان خود داشتند، پیش از هر گروه سیاسی دیگری میتوانستند با این پدیده پیوند یابند.
آنان، تاسیس حزب رستاخیز را گامی در تحقق اهداف نظام شاهنشاهی ارزیابی میکردند و در نظرشان، «رژیم شاهنشاهی تنها شکل قابل تصور از حکومتی برای ایران میباشد که با آرمانهای عمیق ملت ایران هماهنگی دارد». البته در این میان، حزب رستاخیز میتوانست بیشترین پاسداری را از دستاوردهای این نظام شاهنشاهی بر عهده بگیرد. يرواند آبراهامیان در تشریح دلایل حمایت و احتمالا طراحی حزب رستاخیز از سوی تودهایهای سابق که اینک به جرگه هواخواهان نظام شاهنشاهی پیوسته و از سالها قبل وامدار الطاف رژیم حاکم شده بودند، می نویسد: «از دیدگاه این گروه تنها سازمانی با ساختار لنينيستی میتوانست تودهها را بسیج کند، موانع سنتی را از میان بردارد و کشور را به جامعهای کاملا مدرن رهنمود شود.»
گروهی از مشاوران فرح را نیز جزو پیشنهاد کنندهگان طرح تأسيس حزب رستاخیز معرفی کردهاند. این افراد که غلامرضا افخمی، امین عاليمرد، ابوالفضل قاضی، احمد قریشی و منوچهر کنجی در میانشان شاخص هستند، برای اولین بار در سال ۱۳۵۰ طرح تأسيس تشکیلاتی تحت عنوان «رستاخيز ملی»، تهیه کرده بودند. اما گفتهاند طرح این گروه ارتباطی با آنچه بعدها در تأسيس حزب واحد رستاخیز متبلور شد، نداشت. امین عالیمرد عضو گروه مشاوران فرح زمان طرح پیشنهادی فوق را حدود سال ۱۳۵۲ میداند که تقریباً دو سال پس از آن شاه تأسيس حزب رستاخیز را اعلام کرد. اما احمد قریشی معتقد است که این طرح فقط شش ماه قبل از اعلام رسمی تأسیس حزب رستاخیز پیشنهاد گردید.
وقتي فرح طرح پیشنهادی را در اواسط سال ۱۳۵۳ به دست شاه داد، وی ضمن مخالفت با تأسیس هرگونه حزبی واحد، طراحان آن را شماتت کرد که چرا به جای پرداختن به چنین طرحهایی به خود زحمت خواندن کتابش را نمیدهند. مقصود شاه، کتاب «ماموریت برای وطنم» بود که در آن به صراحت نظام تک حزبی را به سخره گرفته و مورد انتقاد شدید قرار داده بود که «نظامهای تک حزبی از وجوه مشخص و سخت مذموم نظامهای کمونیستیاند.»
فرح و گروه مشاورین وی، از مخالفان هویدا و حزب ایران نوین محسوب میشدند. آنان در خوشبینانهترین حالت تصور میکردند که حزب ایران نوین در انجام وظایفش به بنبست رسیده است و امیدوار بودند تأسيس حزبی جدید که میتوانست عدول از نظام دو احزبی حاکم باشد، این نقیصه را جبران کرده و گامی در جهت دموکراتیزه کردن فرآیند سیاسی کشور بردارد. آنان میدانستند که شاه هرگز وجود حزب ثالثی را که مشیای مستقل نیز برگزیند، برنخواهد تابید و در شرایطی که حزب ایران نوین راه هرگونه گسترش مشارکت سیاسی را مسدود کرده بود، انتظار داشتند از طریق پیشنهاد طرح تأسيس حزبی واحد و فراگیر که میتوانست نام رستاخیز را بر خود نهد «گشایشی در فرایند سیاسی» حاکم بر کشور ایجاد نمایند. نمیدانیم شاه تا چه اندازه در تأسیس حزب رستاخيز از نظرات و دیدگاههای این گروه از مشاوران فرح سود جسته است. اما از آن جایی که مدت کمی پس از آن، حزب رستاخیز پا گرفت، نمیتوان نقش این گروه را در تقویت فکر تأسیس حزب رستاخیز در ذهن شاه یکسره نادیده انگاشت.
شاید مهم ترین دلیل تأسيس حزب رستاخیز، در روند رو به تزاید خوی استبدادی شاه نهفته باشد. تأسیس و فعالیت حزبهای حکومت ساخته مردم، مليون و سپس ایران نوین، مشروطه سلطنتی ایران را به نظامی تراژیک - کمدی تنزل داد که فقط می توانست:
۱- خوی و خصلت قدرت طلبی شاه را ارضاء کند.
۲- گروهی اندک اولی سودجو و طماع را از مواهب سیاسی، اقتصادی فعالیت در چارچوب آن نظام بهره مندی سازد.
۳- اکثریت مردم کشور را پیش از پیش، نسبت به حاکمیت بدبین و متنفر سازد.
۴- قدرت های دارای علایق و منافع را هر چند با بیم و هراس نسبت به حضور بیشترشان در عرصه سیاسی، اقتصادی کشور امیدوار نگه دارد.
۵- نهایتا، سوژه ای فراهم آورد تا ناظران آگاه داخلی و خارجی، نظام سیاسی حاکم بر کشور را مضحکه عام و خاص سازند تا خوی استبدادی شاه را که با لایههایی از فضا سازیهای فریب و تهوعآور بازی ظاهری دموکراتیک حکومت همراه بود، به باد مسخره بگیرد.
تاکنون هیچ ناظر صادق و آگاه به امور سیاسی، احزاب حکومت ساخته شاه را جدی و با اهمیت تلقی نکرده است، هرگز اندیشه یا تصوری به مخیله کسی خطور نکرده است که حاکی از امید به تحقق نظامی دموکراتیک و مشروطه در ایران دوران سیطره این احزاب حکومت ساخته بوده باشد. در واقع، همه رهبران این احزاب، پیشاپیش اعتراف کرده بودند که تحت رهبریهای داهیانه پادشاه خردمندشان، محمدرضا پهلوی، فعالیت خود را سامان خواهند بخشید، اولین رهبر حزب اقلیت و منتقد، دولت، اسدالله علم، که در برابر شاه همواره خود را «غلام خانهزاد» خطاب می کرد در باره اهداف حزب تحت رهبریاش اظهار کرده بود: «رسالت حزب ما خدمتگزاری بلاشر ط به شاهنشاه است»، منوچهر اقبال که دلیلی نمیدید در تقرب به شاه گامی از رقبای طماعش پس افتاد، «فدایی شاه» خوانده میشد و خود را «چاکر جاننثار » شاهنشاه خطاب میکرد و رسالت حزب اکثریت مليون را که خود زمام آن را بر عهده داشت دقیقا در راستای اهداف و وظایفی تعیین کرد که شاه رهنمود داده بود.
وی از این «رهنمودهای داهیانه»، البته، تا پایان دوران نخستوزیریاش بهرهمند بود! و بیجهت هم نبود که در همان اوان فعالیت حزب اکثربت و دولتی ایران نوین، جمشید، آموزگار از گردانندگان آن اظهار داشت: «علت وجود حزب ما اعليحضرت همایونی است» و بدین ترتیب چنانکه احمد فاروقی و ژان لوروریه، در کتاب مشترکشان «ایران بر ضد شاه» آوردهاند مردم خیلی زود درک کردند که ماهیت این دو حزب، حداقل به اندازه وزن سیاسی رهبران آن، تهی از هرگونه اهمیتی است و فلسفه وجودی آن احزاب این امر خواهد بود که «یکی بگوید: البته صحیح است اعليحضرتا و دیگری ندا در دهد که اعليحضرتا صد البته صحیح است».