به طور كلی این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلی علاقه داشتند. مرگ داداش هم آقا را خیلی ناراحت كرد. من زن بودم و داد میزدم و گریه میكردم، ولی او مرد بود و مردی كه اطرافش بودند و نمیتوانست گریه كند. در مردم میگفت من مصطفی را برای آینده اسلام میخواستم، ولی در شب من میدیدم كه گریه میكرد. مگر میشود پدر گریه نكند! آقا روز، خودش را نگه میداشت ولی من شبها بیدار بودم و میدیدم كه واقعاً گریه میكرد. برای مصطفی به طور خاصّی گریه میكرد.
کد خبر: ۱۵۱۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۳