برگی از خاطرات آیتالله صابری همدانی
شخصيتهاى فرهنگى و علمى تركيه و افرادى كه غرض و مرضى نداشتند از مراتب علم و اخلاق و پاكى ايشان سخن مىگفتند و تعريف مىكردند كه نمونهاش ديدگاه ميزبان حضرت امام در بورسا بود. ايشان از اخلاق كريمه و پاكى حضرت امام و توجه ايشان به نماز و قرآن و مسائل عبادى و محبتش به بچهها كه نزد امام مىآمدند و ايشان را بابا خطاب مىكردند و از مراقبتهايى كه آن مرد بزرگوار هنگام پيادهروى و هواخورى داشت و سعى مىكرد كه براى مردم مزاحمت ايجاد نشود و اينكه هيچ وقت درباره كم و كيف غذا اعتراضى نمىكرد، سخن گفته بود.
به روایت آیتالله احمدی میانجی
آیتالله احمدی میانجی: «در قبل از پيروزى انقلاب يادم مىآيد كه من در ميانه بودم. سربازهاى فرارى به پادگان برگشتند اما آنها قبولشان نمىكردند و مىگفتند: «برويد. بعداً بياييد» به همين جهت خود من كه طلبه بودم، مجبور شدم براى حفاظت از پادگان ميانه، پنجاه الى شصت نفر از مردم بيچاره سربازى رفته دهات خودمان را با خرج خودشان به حفاظت از پادگان بفرستم.»
پس از چند دقیقه یک مامور با اسلحه کمری خود دو تیر به عنوان «تیر خلاص» روی پیشانی هر دو نفر شلیک کرد. سکوت مرگباری میدان تیر را فراگرفت. مامورین اجرای حکم کنار دیوار مشغول خالی کردن پوکههای فشنگ تفنگهای خود بودند و طیب و حاج اسماعیل روی زمین افتاده و شهید شده بودند. بعد آمبولانس آمد تا آنها را طبق وصیتشان به سمت حرم حضرت عبدالعظیم(ع) در شهرری ببرد.
از مشهد تا نهاوند؛ مأموریتی از طرف آیتالله خامنهای،
«... داخل خانهاش نشستیم و غذای مختصری هم خوردیم. بعداً به خانوادهاش گفتیم که از مشهد و از طرف آقای خامنهای آمدهایم. ایشان پیغام دادند که بیاییم خدمت شما و این پول را بدهیم. آقای طالبی دبیر بود. زندانیاش کرده بودند و زن و بچهاش در مضیقه بودند.»
روایت یک شاهد عینی از سیاسیترین سخنرانى امام
حجتالاسلام شریفی گرگانی میگوید: «خلاصه حضرت امام ساعت 8:30 بود كه ظاهر شد و سخنرانى معروفشان را انجام داد. امام وقتى مىخواست وارد بشوند با يک حالت شكسته آمدند که من هیچوقت اين حالت را در امام ندیده بودم. بهمجرد ورود حضرت امام و ديدن ایشان صداى ضجَّه و ناله مردم بلند شد. این نشانه آمادگی مردم بود. وقتی امام را همه با اين حالت ديدند، دیگر خيلى گريه كردند.»
سیری در خاطرات مدیر امنیت داخلی ساواک
بیشترین تجهیز و بهم پیوستگی گروههای مذهبی در سال 1356 پس از مرگ مصطفی خمینی در عراق در جریان برگزاری مجالس ختم و ترحیم او حاصل شد که ما ابتدا از آن جلوگیری کردیم، ولی شاه گفت: «اجتماعات باید آزاد باشد و از برگزاری ختم ممانعت نکنید!»، من چندین گزارش برای شاه فرستادم که ختم پسر خمینی، یک ختم معمولی نیست، آخوندی که در این مجالس به منبر میرود، به صحرای کربلا میزند و اعلیحضرت را صریحاً و تلویحاً با معاویه و یزید و ما را با شمر، برابر و مردم را تحریک میکند. این اجتماعات و تحریمها که به مدت 40 روز در سراسر کشور، برقرار شد، زمینههای بسیج و تشنج و اغتشاش را فراهم کرد و وقتی که شاه، احساس خطر کرد و دستور داد آن مقاله معروف علیه خمینی، منتشر شود. دیگر به سادگی امکانپذیر نبود که کنترل سابق برقرار شود و باید شدت عمل بیشتری نشان داده میشد که شاه آن اراده را دیگر نداشت وگرنه تا حتی 6 ماه قبل از انقلاب، امکان تسلط به اوضاع وجود داشت.
زندگی و خوراك ایشان در نجف «در سطح یك طلبه معمولی مقتصد و حتی پایینتر بود». حضرت امام در پانزده سال تبعید در نجف، هوای گرم آنجا را بدون هیچ وسیله خنككنندهای تحمل كردند، بارها به ایشان اصرار شد لااقل چند روزی را در كوفه سپری كنند. امام این درخواست را ردّ میكردند و یك بار در مقابل اصرارها فرمودند: «من چگونه به هوای مطبوع و ییلاقی كوفه پناه ببرم و در فكر آسایش و راحتی خودم باشم در حالی كه برادران و یاران مبارز و انقلابی من در مناطق گرم و بد آب و هوا مثل بندرعباس و زاهدان تبعید هستند و یا در زندانهای رژیم، سختترین شكنجهها را تحمل میكنند؟»
برگی از خاطرات آیتالله عبدالله محمدی
خرمشهر از همه جهات در محاصره قرار گرفت. عراقيها از طرف شرق هم با تعداد زيادي تانك حمله كردند و تا لب رودخانه رسيدند كه مقابل پادگان دژ بود. در اينجا پياده نظام حضور نداشت، بلكه فقط تانكها بودند كه تا نزديكي رودخانه آمدند. اگر ما در آنجا صد نفر نيرو داشتيم، عراقيها نميتوانستند كه روي رودخانه پل بزنند و از كارون عبور كنند. در حقيقت محاصره آبادان هم از همين نقطه شكل گرفت. به ما خبر دادند كه عراقيها از رودخانه عبور كردند و در ميداني كه مركز شير پاستوريزه بود، مستقر شدند. حضور آنها در اين نقطه در واقع به ضرر آبادان تمام ميشد و مقداري از نفس آبادان را ميگرفت. روز چهاردهم يا پانزدهم جنگ بود كه از نقطه شمال كه شلمچه باشد، وارد شهر شدند. از طريق پل نو و غسالخانه وارد فلكه راهآهن و سپس به خيابان سنتاب وارد شدند تا خودشان را به گمرك برسانند. در اين منطقه نيروهاي ما واقعاً فداكاري كردند. با آرپيجي، تعدادي از تانكهاي عراقيها را منهدم كردند و تعدادي از عراقيها هم كشته شدند، لذا ناچار شدند كه عقبنشيني كنند و به پل نو برگردند.
جزئیاتی از شهادت یار دیرین امام
یک دفعه دیدم که جوانی به سمت آقای اشرفی آمد. من چون پشتم بلندگو قرار داشت به اندازه 30 سانتی متر از ایشان جلوتر بودم بلند شدم و این جوان منافق را بغل و از آقای اشرفی جدا کردم این بمب در بغل من عمل کرد ولی آنها روی نارنجک شیاری قرار داده بودند که نارنجک رو به جلو عمل کرد. من و آن بنده شیطان پرت شدیم به عقب. شهید اشرفی اصفهانی هم بین آن فرد و دیوار قرار گرفته بودند که پشتشان با دیوار برخورد کرد و به حالت سجده روی زمین آمدند.
دو خاطره از آیتالله آلاسحاق
آیتالله آلاسحاق میگوید: «در نجف با طلبههای ترکیه کلاس داشتم. یکبار آشیخ احمد یکی از همان طلبهها، شب به خانه ما آمد و گفت: «دو نفر از ترکیه به خانه ما آمده و گریه میکنند و میخواهند امام را ببینند.» گفتم: «شاید جاسوس باشند.» گفت: «نه یکی از آنها درجهدار است که امام در ترکیه در منزلشان بوده و دیگری خانمش است. آنها میگویند عطش زیادی برای دیدن امام داریم و از روزی که ایشان از ما جدا شدهاند، شب و روز نداریم.»
به بهانه سالروز شهادت ابووهب
یک هفته از جنگ گذشته بود که مشکل کمبود اسلحه داشتیم. در همان زمان پاکسازی سرپل ذهاب، تنگه قراویز و سرابگر بعضی موقعها دونفر، سهنفر و حتی چهار نفر با یک اسلحه که داشتیم نوبتی میجنگیدیم، این یکی میگفت تو خسته شدی به من بده، آن یکی خیلی خوشحال بود که فشنگ دارد، از قوطی در میآورد و در خشاب میگذاشت و تیراندازی میکرد؛ یعنی خودش را راضی میکرد که کاری را در جنگ انجام میدهد.
انتشار برای نخستین بار| برگی از خاطرات محمدحسن طریقتمنفرد
من در یك بیمارستان بزرگ 400 تختخوابی كار میكردم كه تمام كاركنان میآمدند در رستوران آنجا ناهار میخوردند و یك وجهی را میپرداختند. روز 22 بهمن 57 ما به رستوران آمدیم و گفتیم امروز هر كس آمد و در بیمارستان غذا خورد مهمان [امام] خمینی است. برای فرهنگ آنها این هم یك كار غیرعادی است و هم هزینه بسیار سنگینی دارد...
شهید هاشمی نژاد به روایت رهبر انقلاب؛
آیتالله خامنهای: «آخرین دیدار من با ایشان در یکی از این مناسبتها بود... ایشان آمدند تهران من بیمار بودم ایشان آمدند منزلی که من از بیمارستان به آنجا برده شده بودم، آمدند آنجا و من حال بسیار سختی داشتم و ایشان هم بسیار متاثر بود از وضع حال من بهرحال سخنرانی را کردند و یک شب را با ما بودند و بعد رفتند مشهد بعد از چند روزی که گذشت صحبت کاندیدایی من برای ریاست جمهوری شد ایشان تلفن کرد از مشهد و خیلی اظهار خوشحالی کرد...».
به روایت حجتالاسلام و المسلمین حسینیان
اینکه میخواهند القاء کنند که آقای منتظری در این قضایا دخالت نداشته، دروغ محض است. همان روزی که بنده بهعنوان دادستان سیستان و بلوچستان عازم آنجا بودم، با آیتالله خوئینیها بودم که دادستان کل بودند و برای معرفی بنده با من به سیستان و بلوچستان میآمدند و در هواپیما در کنار ایشان نشسته بودم. ایشان گفتند که آقای منتظری به من میگوید سید مهدی را صبح بیاورید و او را بازجویی کنید و بعدازظهر آزادش کنید که برود منزلش. گفتم با این اوصاف، او اطلاعاتی پس نمیدهد. تا شب او را نگه نداریم و از بیرون قطع امید نکند حرف نمیزند.
انعکاس راهپیمایی اربعین به حدی قوی و قاطع بود که رادیوهای بیگانه (مانند رادیو مسکو، بی بی سی و آمریکا) صریحا به شکست و رژیم در مقابله با مردم، امام و انقلاب اعتراف کردند...
برشی از خاطرات سردار سید رحیم صفوی
سید رحیم صفوی میگوید: «بنیصدر هم که با شروع جنگ تحميلی هفت ماه از حکم او در سمت فرماندهی کل قوا میگذشت، با توجه به افکار و اهداف گروهکهای ضد انقلاب در تضعيف نهادهای انقلابی، هيچ تلاشی در تقويت و انسجام نيروهای مسلح نکرد...».
روایتی از روزهای پیش از جنگ
شهید علمالهدی: «در محور جنوب هم از 22 شهریور ماه، عراق ابتدا با تک تیراندازی روی لنجها و كشتیهایی كه از روی اروند كنار عبور میكردند و بعد تیراندازی به واحدهای مرزی در خطوط تماس، درگیری با سلاحها سبك را آغاز كرد و بعد از چند روز به درگیری شدید با خمپارهانداز بدل گردید. به طوری كه در 23 شهریور، یعنی هشت روز قبل از آغاز رسمی و همه جانبه جنگ، تعدادی شهید و مجروح شدند.»
موقعی که از منزل حرکت کردم نیتم این بود که تیری را که میخواهند به فلانی بزنند به من خواهد خورد و نیت شهادت کردم. الان که آن صحنه یادم میآید میدانم که نیت قربت کردم یعنی خالص خالص برای خدا داشتم میرفتم و هیچ شائبه دیگری در آن نبود.
آیتالله خامنهای میگوید: «یادم است در سال 57 من در ایرانشهر تبعید بودم و شهید باهنر در آنجا به دیدن ما آمد و نسخهای از کتابی که تهیه کرده بود و به وسیله عوامل اطلاعاتی و تحقیقاتی دستگاه و ساواک مورد بررسی قرار گرفته بود را ارائه دادند و ما دیدیم که در آن نسخه شاید 3 نفر از عوامل دستگاه روی آن مطلب نظر داده بودند و نظرات آنها حاکی از آن بود که از وجود چنین کتابی احساس وحشت میکنند.»
به روایت مرحوم فریدون سیامکنژاد،
دکتر سیامکنژاد میگوید: همزمان با شروع جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی مترصد یک حرکت و اقدامی علیه رژیم بودم. این بود که با یکی از دوستانم قرار گذاشتیم با پخش اعلامیه نسبت به برپایی این جشنها اعتراض کنیم. لذا اعلامیهای تنظیم و در منزل دوستم با یک دستگاه تایپ قدیمی اعلامیه را تایپ و تکثیر کردیم... فردای آن روز در دانشکدهی خودمان و بعضی از دانشکدههای دیگر مثل دانشکدههای فنی، علوم و پزشکی به در و دیوار و کمدهای دانشجویی چسباندیم. این اقدام ما تأثیر خوبی در آگاهی بچههای دانشجو داشت.»