به روایت یکی از بازماندگان انفجار دفتر نخستوزیری:
... همانطور که قضیه را شرح مىدادم یک مرتبه احساسى در من بهوجود آمد که ناخودآگاه ایستادم. سرم هم مىسوخت و چشمم نیز بسته بود، دست که به سرم بردم متوجه شدم آتش از روى موهایم بالا مىرود، بعد که چشمم را کمى باز کردم دیدم که سالن پر از دود غلیظ قهوهاى رنگ است.
رئیسجمهور و نخستوزیر هر دو در آتش سوختند و پیکرهای آنها را که بیرون آوردند کاملاً سوخته بودند. آنها را به داخل مجلس آوردند. مشکوک بودند آیا ایشان رجایی است، از خانم رجایی دعوت کردند که جسد همسرش را شناسایی کند - آن موقع هنوز بهعنوان نماینده مطرح نبود- جنازه را از روی دندانهای او شناسایی کردند.
به روایت حجتالاسلام افشاری
بعد از جلسه آقای خامنهای رو به فرزندان آقای ناصری کردند و فرمودند که مطالب ایشان را بنویسید تا از بین نرود. حیف است که این مطالب از بین برود.
به بهانه روز پزشک
خارج از اتاق عمل هم تیم خنثیکنندهی ماده ی منفجره، منتظر بودند و این سؤال در ذهن شان تداعی میشد که آیا این لحظات، لحظهی آخر عمر آنهاست یا آخرین لحظهی خطر خواهد بود؟!
سجادی میگوید: «... هاشمی و بهرام آرام در همان اتاق مدتی صحبت کردند و بدون اینکه من ایشان را ببینم، با غیوران از همان در بیرون رفتند. بعد از رفتن آنها بهرام با حالت تمسخر و بیاعتنایی، بدون اینکه اشاره به نام ملاقاتکننده نماید، کلماتی به این مضمون که اینها همیشه سد راه مبارزه هستند، بیان کرد.»
به روایت حجتالاسلام شریفی گرگانی
این اشتباه بزرگ مصدق بود كه آقاى كاشانى را از صحنه خارج كرد، به همین خاطر دیگر نه مردم در صحنه بودند و نه دین. تنها عدهای ملیگرا بودند که 24 ساعت هم نتوانستند دوام بیاورند و شكست خوردند.
انتشار به بهانه سالروز بازگشت آزادگان به میهن
اسیران قبل از خروج در مقابل میز نماینده صلیب سرخ، لحظاتی میایستادند و به سؤالی پاسخ میدادند. نمیدانستم این گفتگوی کوتاه چه هست، تا وقتی نوبتم رسید. سؤال این بود: «آیا میخواهی به ایران برگردی یا میل داری به عراق و یا هر کشور دیگری پناهنده شوی؟» سؤال بسیار مسخرهای بود. ولی من که نمیتوانستم همه احساسم را نسبت به این سؤال بیان کنم، لبخندی زدم و جواب منفی دادم و از پای آن میز هم گذشتم...
نقشه کیم روزولت علیه انقلاب اسلامی
اعلیحضرت که از شنیدن حرفهای کیم [روزولت] به وحشت افتاده بودند، گفتند: «این طرح مثل قصههای جیمز باند است.»
به روایت دیپلماتها
موضوع سلمان رشدی و فتوای امام كه منجر به فراخوانی سفرا شد؛ یكی از دوران درخشان جمهوری اسلامی است. تایم مقالهای در آن دوران نوشت كه «موضوع سلمان رشدی تقابل اسلام ناب با غرب است» و ما در این تقابل پیروز شدیم، زیرا لغو فتوا كه خواستهی غرب بود محقق نشد و آنها سفرای خود را بازگرداندند.
برگی از خاطرات آیتالله بدلا
عجيب اينجاست که همين جماعت قزاق که خود را سينهچاک امامحسين(ع) مىدانستند، تغيير مشى دادند و دشمن عزاداران سيدالشهدا شدند و حتى شب عاشورا، بچههايى را که «حسين حسين» مىگفتند، مورد تعقيب قرار مىدادند. در نهايت، عزادارى مراجعه کرده، ثبت نام نمايند و آموزش وعظ و خطابه ببينند و بعد به سخنرانى بپردازند. البته روضهخوانى همچنان قدغن بود.