برگی از خاطرات سردار ناصر شعبانی
در حال رفتن به طرف دادستانی بودم كه در زیر رگبار گلولهها ناگهان دیدم دو خواهر جوان محجبه، در نزدیك كانال زیر رگبار گلولهها قرار دارند. به زمین نشستم و به آنها گفتم: «اینجا چكار میكنید، مگر نمیبینید گلوله میآید؛ از اینجا بروید!» یكی از این خواهر جوان (سیده طاهره هاشمی) به من گفت: «آمدیم برای رزمندگان نان و غذا و دارو برسانیم. فرمانده سپاه گفته». با صدای بلند به آنها گفتم: «من شعبانی فرمانده سپاه هستم. اینجا خطرناك است اصلاً نان نمیخواهیم» و به آن دو خواهر جوان (طاهره هاشمی و مینا حسنی) تأكید كردم: «زود از این منطقه بروید».
کد خبر: ۵۷۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۱۲/۲۶