پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی - ویژهنامه جمهوریت؛ جمهوریت یکی از محوریترین دوال گفتمان انقلاب اسلامی است که همواره مورد توجه رهبران انقلاب اسلامی بوده است. از این رو حجتالاسلاموالمسلمین علیرضا پیروزمند در ویژهنامه "جمهوریت" به شبهات و چالشهای مردمسالاری دینی پرداخته است که مشروح آن از نظر میگذرد.
در آستانه انتخابات مجلس شورای اسلامی و خبرگان رهبری، امیدواریم با مشارکت مردم، انتخابات باشکوه و مؤثر و انتخابهای پیشبرندهای را مردم شاهد باشند. انقلاب اسلامی فقط یک محتوا، شعار و آرمان نبود. نکتۀ مهم در حرکت امام (ره) این بود که بر اساس محتوا و آرمان و مشارکت مردم، ساختار، جامعه و شیوۀ حکمرانی شکل داد و توانست از ترکیب ارادههای مردم، حاکمیت و جبههای فراتر از حاکمیت را شکل دهد؛ از اینرو توانست مردم را در مقابل جبهۀ نظام استکبار، به مقاومت و صبوری و حرکت و پیوند متقاعد کند. انقلاب اسلامی با وجود داشتن آسیبها، آثار نمایانی را از خودش بر جای گذاشته است.
آنچه در این جلسه به بحث پرداخته میشود، این است ابتکار عمل امام (ره) در بهمیدانآوردن مردم و حفظ و استمرار حضور مردم چگونه اتفاق افتاده است؟ کلمۀ مرکزی که دربارۀ آن سخن گفته میشود، «مردمسالاری دینی» است؛ یعنی تجربهای که امام (ره) متفاوت با تجربۀ سایر نظامهای سیاسی و در استمرار آن مقام معظم رهبری بر آن تأکید داشتهاند «مردمسالاری دینی» است.
مشارکت و حضور مردم در ایجاد و استمرار حاکمیت به چند انگیزه ممکن است باشد؛ از اینرو باید ببینیم در انقلاب اسلامی که تبلور آن در جمهوری اسلامی است، مشارکت و حضور مردم چگونه اتفاق افتاده است؟ و حال و آینده آن چگونه باید باشد؟ برخی از حکومتها، حکومت خودشان را بر ترس استوار میکنند؛ یعنی همراهی مردم به دلیل ترس ازدستدادن موقعیت و بهرهمندی خودشان از جامعه است؛ رژیم ستمشاهی گذشته هم تا حدود قابل توجهی از این ویژگی پیروی میکرد. این مسئله سابقۀ تاریخی هم دارد و خداوند به نوع حکمرانی فرعون اشاره میکند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوه» (زخرف: 54)؛ یعنی فرعون قوم خودش را تخویف میکردند و با تخفیفکردن آنها را به اطاعت وا میداشتند. این نوع حکومت در تجربه حکومتهای سوسیالیستی استمرار پیدا کرد. در دنیای معاصر هم این مسئله را در حکومت موسولینی بر ایتالیا به نوعی با اقتدارگرایی مشاهده میکنیم.
در امتداد این نوع حکمرانی، کسانی که قبل یا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، دنبالۀ فکری جریان چپ یا جریان مارکسیستی درون کشور بودند، خواسته یا ناخواسته همین مسیر را دنبال میکردند؛ درحقیقت نظامهای سوسیالیستی و تفکرات کسانی که گرایش سوسیالیستی داشتند، به گونهای در تناقضی واقع شده بود؛ از یک طرف با شعار حمایت از مردم، توده و کارگران و طرفداری از آنها در قبال نظام سرمایهداری به میدان میآمدند و حضور خودشان را موجه میکردند و رأی جمع میکردند و همراهی طبقات ضعیف را به دنبال داشتند؛ اما از طرف دیگر وقتی همراهی را به این ترتیب تحصیل میکردند، نوع معامله و مواجههشان با مردم مردمگرایانه نبود و اقتدارگرایانه بود؛ اقتدارگرایانه به معنای تحمیل ایده، فکر، مرام، مکتب و حزب به عامه مردم. بنابراین همان تجربه بعد از مشروطه، در جمهوری اسلامی هم واقع شد؛ یعنی به تبع اتفاقی که در دنیا رخ داد، در تجربه ایران قبل از انقلاب هم شاهد این دو رویکرد هستیم:
الف) جریانهای اقتدارگرا یا توتالیتر و الگوی مشارکتی که آنها تجربه کرده بودند؛
ب) الگوی حکمرانی دموکراتیک که نظامهای لیبرال دموکراسی تجربه کرده بودند که به شکل دیگری به مشارکت از طریق آزادی و شعار آزادی و اعطای آزادیهای فردی تأکید میکردند.
ظاهراً مبنا و رویکردهای حکومتهای لیبرالیستی در مشارکت مردم، ترس نبود، بلکه طمع و منفعتطلبی بود که هنوز هم استمرار دارد؛ یعنی میکوشیدند باغ سبزی را به مردم نشان دهند و با تحریک انگیزۀ مادی مردم، آنها را به دنبال خودشان بکشانند و منقاد خودشان کنند تا از نظر سیاسی و فرهنگی حضور و مسئولیتپذیری آنها را در پی بیاورند. امتداد این تجربه همانطور که در دنیا اتفاق افتاده است، در کشور ما هم واقع شده است. این مبنای دوم الگوی متفاوتی را در مشارکت هم در پی داشته است و در مقیاس جهانی هم حرفی برای گفتن دارد.
جمهوری و انقلاب اسلامی تجربه سومی را مقابل بشریت قرار دادند؛ در این تجربه انگیزۀ حضور و مشارکت، محبت است. رکن مهم مشارکت و جمهوریت که به معنای حضور و مسئولیتپذیری مردم در ادارۀ کشور و حکمرانی است، ایجاد ارتباط است؛ ارتباط بین مردم با هم، ارتباط بین مردم با حاکمیت در مقیاس ملی و ارتباط بین جامعه با دیگر جامعهها در مقیاس فراملی.
ارتباط رکن جمهوریت است؛ همانطور که رکن شکلگیری و گسترش جامعه هم ارتباط است؛ بنابراین چگونگی شکل گیری، استمرار و تحولات ارتباط دارای اهمیت میشود چه اینکه اختلاف الگوهای مختلف در چگونگی ایجاد ارتباط است. نزاع تمدنهای رقیب هم بر اساس ایجاد الگوهای مختلف ارتباط است؛ بنابراین کلمه ارتباط مهم و موضوع کانونی برای نظریهپردازی، تجربهکاوی و آیندهنگری میشود.
بیان شد سه مبنا در جمهوریت و مشارکت وجود دارد این سه مبنا حول مفهوم ارتباط دوران دارد. درحقیقت آنچه بیان شد که یا یا خوف یا طمع است، یعنی خوف یا طمع مبدأ ارتباط هستند یا محبت مبدأ ارتباط است؛ در واقع من نه از شما میترسم و نه به دنبال چیزیرسیدن از شما هستم که منفعت میشود. محبت اینگونه نیست و از روی ترس و طمع نیست، بلکه پیروی برای این است که او را برای ارتباط ارزشمند میداند. دوستداشتن و محبت نیاز به دلیل دارد. اینکه فردی انسانی یا صحنهای را دوست داشته باشد یا نه، به معنای این نیست که انسان باید به همه کس و همه چیز محبت بورزد، بلکه محبت نیاز به محور دارد.
محور محبت «الْحُبِّ فِي اللَّهِ وَ الْبُغْضِ فِي اللَّهِ» است؛ یعنی دو نفری که به هم محبت میورزند، ضلع سوم هم پیدا میکنند و ضلع سوم معینکننده این است که چه کسی به چه کسی و در چه شرایطی محبت بورزد. ضلع سوم عبارت است از اینکه من و شما که میخواهیم به هم محبت بورزیم، تابع ولایت الله هستیم یا تابع ولایت شیطان؟ اگر در نظام مادی هم محبت شکل میگیرد، ولایت شیطان محور محبت است.
البته باید توجه کرد جریان ولایت خدای متعال در تاریخ و جامعه و فرد از بستر یک نظام به ولایت میگذرد؛ نظام ولایت این است که کسی نمیتواند ادعای تبعیت از ولایت الله بکند، اما از پیامبر و اهل بیت (ع) تبعیت نکند؛ همچنین کسی نمیتواند ادعای تبعیت از پیامبر و اهل بیت (ع) بکند و از ولیّ فقیه تبعیت نکند؛ چراکه ولیّ فقیه نماینده غیرمستقیم معصوم در زمان غیبت است. بنابراین تجربهای که انقلاب اسلامی در جمهوریت شکل داد، او را از دو الگوی دیگر متمایز کرد؛ یعنی ارتباط و مشارکت بر محور محبت و محبت بر محور ولایت و ولایت با شئون آن.
آسیب مردمسالاری دینی این است که فرهنگ غلط حداقل دو نوع مشارکتی که بیان شد، در جامعۀ اسلامی و دینی لانه کند؛ یعنی اگر فرهنگ منفعتطلبی در جامعه رخنه کرد و ملاک مردم در مشارکت این شد که چه چیزی نصیب ما میشود، جریان باطل میشود؛ یعنی مبنای ارتباط تغییر یافته است و اگر تغییر یافت، حاکم در دوراهی قرار میگیرد که یا باید مبنای خود را عوض کند که انحراف است یا بر مبنای قبلی خودش استحکام داشته باشد و مداومت بدهد که مردم تحت تأثیر این فرهنگ عقبنشینی میکنند. یکی دیگر از آسیبهای جمهوریت و نهادینهشدن مردمسالاری دینی، ابتلای جامعه به تحجر است. تحجر به معنای واپسگرایی است. جامعه در واپسگرایی ممکن است با دو نوع ارتجاع مواجه شود؛
الف) ارتجاع به معنای بازگشت به اسلام غیرسیاسی؛
ب) ارتجاع به معنای بازگشت به اسلام سکولار و حاکمیت تفکر لیبرالیستی.
درحقیقت مرحوم امام در جریان انقلاب اسلامی دو کار را همزمان انجام داد:
آسیب دیگر بیعدالتی است. اگر نتوانیم گسترش جریان عدالت را در جامعه محقق و روایتگری کنیم، مردم فاصله میگیرند. امروزه تکرار اخبار اختلاسها مردم را آزار میدهد و رقمهای نجومی عادی میشود؛ با وجود این اخبار از یکسو و فشار اقتصادی بر روی طبقه ضعیف از سوی دیگر، چه چیزی باید به ذهن مردم رسوخ کند؟ اینها زیر بیرق جمهوری اسلامی اتفاق میافتد. اینگونه اخبار با پمپاژ رسانهای ترکیب میشود و تصویر ظالمانهای را در ذهن مردم شکل میدهد؛ درنتیجه منجر به بیتفاوتی، ناامیدی و حضورنیافتن میشود.
در مقابل وظیفۀ جریان انقلابی این است که اولاً مجاری، منابع و عوامل بیعدالتی را شناسایی کند. ثانیاً جایی که جریان عدالت در جامعه، عدالت در توزیع امکانات، توسعۀ مناطق محروم، دسترسی به امکانات و ... اتفاق افتاده است، بهدرستی باید بیان شود و روایتگری کرد تا اعتماد مردم بیشتر شود؛ برای مثال شبکه گازرسانی، آبرسانی، برق، جاده و ... در کشور ما در دنیا بینظیر است.
آنچه تاکنون توضیح داده شد با بحث محبت از جانب مردم نسبت به حاکمیت مرتبط بود در مقابل مساله محبت ولی به مردم مطرح است تبلور محبت حاکم و ولیّ فقیه در عصر کنونی به مردم در رشد، رضایتمندی و آسایش مردم تجلی میکند. وقتی من کسی را دوست داشته باشم، دوست دارم او کمترین آسیب را ببیند و کمترین فشار را تحمل کند و از طرف دیگر بیشترین ترقی را داشته باشد؛ اگر او هم توقع داشته باشد، زیباتر است و محبت الهی بر مدار ولایت الهی شکل گرفته است،
اما اگر ولی در دوگانهها با مردم سر دوراهی قرار گرفت و تعارض و تفاوتی اتفاق افتاد، تکلیف چیست؟ در پاسخ باید گفت اگر مبنا بر این گذاشته شود که ارتباط امام با امت بر محور ولایت الله است؛ یعنی مردمی که به ولایت مشروعیت میدهند، مردمی هستند که میثاق بر محور توحید بستند نه بر محور منافع خودشان. البته همواره مردمی هم هستند که چنین میثاقی نبستهاند و نمیتوان این گروه را از کشور بیرون کرد یا از امکانات و منافع و بهرهمندی کشور محروم کرد.آنها هم شهروند کشور هستند و باید از منافع کشور استفاده کنند؛ ولی اگر اجازه بدهیم مطالبات مبتنی بر منفعتطلبی و دنیاخواهی بر حاکمیت آوار شود، آستانۀ تحمل حاکمیت تمام شود و مجبور شود دنبال این طیف حرکت کند، اینجا انحراف به وجود خواهد آمد.
اگر گفته شود ارتباط مردم و حاکمیت یکطرفه است، ریشۀ پاسخ در کلمۀ محبت است که بیان شد محور ارتباط است. میگوییم مگر محبت یکطرفه است تا تصمیمگیری یکطرفه باشد. محبت دوطرفه است و وقتی محبت دوطرفه میشود، ارتباط هم دوطرفه باشد. وقتی ارتباط دوطرفه باشد، هم متولی و مردم به ولی محبت دارند و هم ولی به مردم محبت دارد. محبت منجر به اعتماد میشود و در این حالت به این معنا میشود که مردم هم در تصمیمسازی و هم تصمیمگیری مشارکت دارند.
تصویری که مخالفان از ولایت فقیه ارائه میدهند که ولایت فقیه یعنی حاکمیت یک نفر، تصویر واقعی نیست. مگر یک نفر چقدر قدرت دارد؟ چقدر میتواند اعمال نفوذ کند؟ نظام ولایت است؛ یعنی سطوحی از ولایت شکل گرفته و شکل میگیرد و به میزانی که بتواند از این طریق بسط پیدا کند، در ارادهاش جریان پیدا میکند و ضمانت اجرا پیدا میکند که ما به آن جبهه انقلابی میگوییم.
البته منظور از جبهۀ انقلابی کسانی نیستند که چفیه میبندند، بلکه مفهوم وسیعی از انقلاب داریم. جبهۀ انقلابی سه ویژگی دارد: 1. فقط فرمانپذیر نیست؛ 2. در تصمیمسازی حضور دارد؛ 3. در تصمیمگیری و جریان تصمیم هم حضور دارد. بنابراین تصویر تکمیل میشود. آیا با این وجود ولایت فقیه یکطرفه است که ببیند او چه میگوید و همه بگویند چشم و وظیفه آنها این است که سرشان را زیر بیندازند و قبول کنند و بروند.
به بیان دیگر اگر مساله انتخابات و نظام تشخیص صلاحیتها را کنار بگذاریم چه اینکه هر کشوری معیاری برای تأیید صلاحیت دارد و در کشور ما هم بر اساس قانون اساسی افرادی را مشخص کردهاند که کار تشخیص صلاحیت را انجام میدهند. مساله عمده این است که در فضای عمومی چه کسانی در تصمیم سازی و تصمیم گیری باید مشارکت داشته باشند؟
یک شکل این است که اصلاً برای چه خودی و غیرخودی یا انقلابی و غیرانقلابی میکنید، همه شهروند این کشور هستند و همه به یک اندازه حق دارند. بیان اینگونه سخنان به نظرم آفت، مشکل، آسیب و مانع مشارکت است و سبب دشمنتراشی، ناامیدی و دلسردی میشود.
آیا میتوان با شکل پیشگفته سازگاری داشت؟ بنده معتقدم بر اساس دلیل منطقی نمیتوان با این حرف سازگاری داشت، نه اینکه سیاسی کسی را حذف کنیم. منطق این است که مشروعیت جمهوری اسلامی به اسلامیت آن است؛ اگر قرار باشد اسلامیت وجود نداشته باشد، چرا جمهوری اسلامی بگوییم یا چرا ولیّ فقیه در رأس کار باشد؟ اگر زمانی ـ خدای نکرده ـ اتفاقی افتاد و محرز شد که مردم نمیخواهند، به طور طبیعی تشکیلات جمع میشود و دستگاه دیگری میآید؛ ولی اکنون به هر دلیلی که مسئولیت، مشروعیت و استمرار دارد، حکومت در قبال آن، دربارۀ حفظ و استمرار احکام اسلام مسئولیت دارد؛ البته نه اینکه حفظ و استمرار احکام اسلام بدون توجه به مشکلات مردم، کارآمدی، عدالت و مسائل دیگر باشد و اصلاً از هم گسستنی نیست و جزء اسلام است.
شکل دوم این است که انقلابی داریم و دایرۀ آن را ضیق میکنیم و میگوییم انقلابی یعنی آنکه سینهچاک است، کسی که چشمش به دهان رهبری است تا هرچه ایشان گفتند، همان را درست بداند و کسی دیگر برخلاف دیدگاه رهبری نه حرف میزند، نه فکر میکند و نه عمل میکند و اصلاً اجازه فکرکردن به خودش نمیدهد؛ به تعبیر شما مسئولیتی برای تصمیمسازی و تصمیمگیری قائل نیست و خود را فقط مجری تعریف میکند.
این شکل هم آسیبهایی دارد؛ اگر کسی که تبعیت میکند، به این شکل تبعیت کند، اولاً قدرت تعامل و همراهسازی او با دیگران کم میشود؛ ثانیاً در مواردی زمین میخورد و جا میماند؛ یعنی ظاهر این است که بسیار سینهچاک رفتار میکند؛ اما اگر در رفتار او هوشمندی و بصیرت نباشد، آفت است که نمونههایی از این مدل در تجربۀ انقلاب اسلامی وجود داشت. کسانی انقلابی تند و دوآتشه بودند و بعد تغییر مسیر دادند.
شکل سوم این است که افراد دارای جهتگیری و معیارهای اصولی مشترک در تصمیم سازی و تصمیم گیری به امداد فکری رهبری بیایند یعنی اینطور نیست که رهبر و ولیّ فقیه پاسخ همۀ سؤالات را دارد. همانطور که امام (ره) و مقام معظم رهبری در موارد بسیاری سؤالاتی را به نخبگان واگذار میکنند؛ برای نمونه امام (ره) سال 61 _ 62 مکتوبی با این مضمون مینویسند: «متفکران دنیای اسلام فکر کنند که ما چگونه میتوانیم از اقتصاد سرمایهداری غرب و اقتصاد سوسیالیتی شرق نجات پیدا کنیم». وقتی رهبری خود اینگونه مطالبه میکند، یعنی نخبگان و مردم هم در تصمیمسازی و تصمیمگیری مشارکت داشته باشند.
اما در پاسخ به این پرسش که چه کسی انقلابی را تشخیص میدهد باید بگویم اولاً به هر میزان معیار انقلابیگری شفافتر میشود، تشخیص مصداق هم آسانتر میگردد. ثانیاً صرفنظر از انتخابات و تعیین صلاحیت و اینها، اینکه بگوییم در تشخیص اینکه چه کسی انقلابی است یا نیست قرار است چند نفر را قرار دهیم تا به عنوان مرجع عمل کنند نه این اتفاق افتاده است و نه باید این کار انجام شود و در آینده هم چنین اتفاقی نخواهد افتاد و هیچکس چنین حقی را ندارد؛ گرچه ممکن است به طور طبیعی انسانها همدیگر را قضاوت کنند و به طور قهری اتفاق میافتد. در عمل آنچه به طور طبیعی اتفاق میافتد و اگر بیفتد، خوب است، این است که انسانها را در عملشان عموم متدینین انقلابی اینها را قضاوت میکنند و قضاوت عموم متشرعه ملاک است؛ منظور از عمل، اندیشه و رفتارهایی است که از خودشان نشان میدهند.
پس سه مسئله ملاک انقلابیبودن است: اسلام، ولایت فقیه، قانون اساسی. با این ملاک، 99 درصد ملت ایران در این دایره قرار میگیرند و انسانهایی که بر اساس منفعتطلبی و ... قرار بگیرند، ملاک نیستند؛ یعنی هر کسی به قانون اساسی اعتقاد داشت، التزام عملی به ولایت فقیه داشت و اسلام را هم قبول داشت، انقلابی میشود. 99 درصد مردم ایران این سه ملاک آنها را دربر میگیرد.
ماحصل سخن اینکه کوشیدم دو ساحت بحث را از هم تفکیک کنیم؛ یکی بحث انتخابات و تعیین صلاحیت است. فرایند تعیین صلاحیت همین است که قانون مسائلی را معین کرده است و مرجعی را هم گذاشته است و راه دیگری هم ندارد؛ یعنی حداکثر میتوان قانون را کم یا زیاد کرد یا مرجع را برداشت و کسی دیگر را جایگزین او کرد؛ البته در فرد جایگزین هم شاید عدهای بگویند تشخیص او درست نیست؛ بنابراین مسیر درست این است هم قانون درست بنا شود و هم شخص انتخابشده معتبر باشد.
ساحت دومی که بیان کردم و بر آن تأکید داشتم، فراتر از انتخابات و تعیین صلاحیت، انقلاب انسانها را غربال میکند؛ همانطور که امام علی (ع) فرمود: «لَتُبَلْبَلُنَّ بَلْبَلَةً وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَرْبَلَةً». درحقیقت طبیعت و ماهیت انقلاب این است که شخص دارای ثباتقدم و خلوص در جهت باقی میماند و همواره کسی که ناخالصی دارد، تاب نمیآورد و کنار میرود؛ البته فقط ریزش نیست و گاهی عدهای اضافه و افرادی پیاده میشوند و گریزی هم از آن نیست؛ هرچند باید تلاش بر این باشد که رویش بیشتر از ریزش باشد.