برگی از خاطرات حسین شیخ الاسلام
یك حكم ایدئولوژیك نه شرقی نه غربی نوشتم. حكم را جلوی شهید رجایی گذاشتم خواند و گفت خوب است. میخواهم این را برای تو بزنم. یك دفعه تعجب كردم؛ گفتم من از این كارها نكردهام. فرمودند كه مگر من نخستوزیری كرده بودم؟ انقلاب شد و باید این بار را برداریم.
تطهیرناشدنی
حزب رستاخیز سرگردان بود در اینکه نقشی برای خودش تعیین کند و شاه هرگز نگذاشت که این حزب رونقی بگیرد و ۴ بار دبیر کلیهای حزب در عرض ۳ سال تغییر کردند و هر روز حزب دچار تلاطم و آشفتگی بود.
در مدتى كه حضرت امام در قم حضور داشت، بعضى از اعضاى دولت موقت و مسؤولان ديگر مثل آقاى هاشمى رفسنجانى، مرتبآ به قم مىآمدند تا ضمن در ميان گذاشتن مسائل جارى كشور با حضرت امام، از رهنمودهاى ايشان دربارهى بعضى از امور بهرهمند شوند. گاهى نيز اين مسؤولان، براى سرعت بخشيدن به كارها، با هلىكوپتر مىآمدند
به بهانه 10 اسفند 1357 ؛ عزیمت امام خمینی به قم
مرحوم حاج احمدآقا و مرحوم آیتالله پسندیده هم بودند و خود حضرت امام جلو نشسته بودند. حاج مهدی عراقی آمدند و گفتند چه بكنیم اینجا؟ گفتم اگر میشود یك آمبولانس بزرگ بیاورید به سمت دربی كه حضرت امام هستند با ده بیست متر فاصله نگهدارید، من حضرت امام را انتقال میدهم. ایشان با زحمت توانستند یک آمبولانس تهیه كنند ضمن اینكه سه تا هلیكوپتر هم از تهران بالای سر ما بودند.
برگی از خاطرات حجتالاسلام موسویفرد
موسوی فرد کاشانی میگوید: «معمولاً بنده دعای توسل را شروع میکردم و میرساندم به نام مبارک امام موسی ابن جعفر (ع) و گریز میزدم به حضرت امام و ماجرای مدرسهی فیضیه و زندانیها. به اواخر دعا که میرسید: «یا ساداتی و موالی انی توجّهت بکم ائمتی و عدّتی لیوم فقری و حاجتی الی الله»، همه سرپا میایستادند و دعا میخواندند. برای اینکه شناخته نشوم و گیر ساواک نیفتم وقتی که همه بلند میشدند من مینشستم و از زیر دست و پای جمعیت خارج میشدم...».
کودتای سوم اسفند به روایت بهار
یک محبوس فراری و یک پاسبان در مرکز شهربانی کشته شدند. دو پاسبان هم در کلانتریها به قتل رسیدند و هفت تن مجروح شدند که آنها هم به تدریج مردند. احمد شهریور میگوید: این هنگامه و شلیک توپ، مردم را بیمناک ساخت و زنان سقط جنین کردند و به قول خود آنها، روی خون افتادند.... اینچنین بود طرح یک دسیسه سیاسی بزرگ و پایتخت با قوایی که در او بود اینطور به تصرف جماعتی که خود را فروخته بودند درآمد.»
برگی از مجاهدتهای آیتالله محمد مؤمن
آقاى مؤمن هم از کسانى بود که رژيم دنبال او بود و مىخواست او را دستگير کند؛ بنابراين ايشان مدتى مخفى بودند. مباحثهى درس با آقاى مؤمن را در منزل ما قرار داديم و ديگر به منزل ايشان نمىرفتيم؛ چون مأموران براى دستگيرى ايشان به منزلشان رفته بودند. مدتى گذشت و آقاى مؤمن تقريبآ مطمئن شدند که با او کارى ندارند. وقتى که اطمينان پيدا کردند که ديگر با او کارى ندارند، يک روز حدود ساعت دو بعدازظهر ريختند و ايشان را هم دستگير و به شهداد تبعيد کردند...
توصیف آیتالله مومن از سیره امام خمینی
در همان سال 1342 ایشان را به زندان تهران بردند و بعد از چند ماه باز گرداندند. حبس ایشان مدتی به طول انجامید و ما از آزادی ایشان مأیوس شدیم. من عازم نجف اشرف شدم و چند ماه از اواخر سال 1342 و اوایل سال 1343 را در عراق بهسر بردم. به خاطر دارم كه در آنجا به برادران طلبهی نجفی گفتم: «تمام طلبههای قمی نسبت به حاج آقا روحالله علاقهمند و به ایشان معتقدند. در حالی كه به نظر من هیچ یك از طلاب نجف نسبت به هیچیك از مراجع نجف چنین حالتی را ندارند».
برگی از مبارزات شهید محلاتی
در گزارشات ساواک در این رابطه با موضوع «اظهارات فضلالله مهدیزاده محلاتی» آمده است: نامبرده فوق، پس از آزادی از زندان، به تمام رفقای اهل جلسه پنجشنبه گفته است: «در زندان اوراق زردرنگی که تمام خصوصیات جلسههای متشکله در منازل فضلالله مهدیزاده محلاتی، محمد امامی کاشانی، سید علی غیوری چاپ شده بود، به من نشان دادند.»
تطهیرناشدنی
امیرهوشنگ دولو که به گفته حسین فردوست از اصلیترین شریانهای قاچاق مواد مخدر در ایران بود و ارتباط نزدیکی با محمدرضا شاه داشت، پس از تحویلِ یک محمولهی قاچاق به حسین قریشی ـ بازرگان ایرانی مقیم سوئیس ـ توسط پلیس این کشور دستگیر شد. درست در همان موقع شاه و همسرش فرح در سنموریس در حال خوشگذرانی بودند. شاه به محض اطلاع از این موضوع، بلافاصله خود را به ژنو رساند، دولو را آزاد کرد و او را با هواپیمای شخصی خود به ایران بازگرداند.